معنی نظر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) نگاه کردن، نگریستن، 2- به نظر آوردن، مورد توجه قرار دادن چیزی را به جهت دفع چشم زخم، (اِمص.) نگاه، نگرش، (اِ.) فکر، اندیشه، رأی، جهت، جنبه، وضع دو ستاره نسبت به یکدیگر (نجوم). [خوانش: (نَ ظَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
عقیده، رٲی،
نگاه کردن، نگریستن،
دید، بینایی،
[قدیمی] فکر، اندیشه،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دیدگاه، نگر، نگرش
مترادف و متضاد زبان فارسی
تماشا، چشم، دیدن، دید، عنایت، مشاهده، نظاره، نگاه، نگرش، زعم، عقیده، راءی، نقشه، جنبه، حیث، لحاظ، منظر، اندیشه، تفکر، دیدگاه، نظریه
فارسی به انگلیسی
Advice, Comment, Estimation, Eye, Opinion, Glance, Judgment, Look, View, Mind, Notice, Notion, Position, Respect, Sight, Standpoint, Suggestion, Theory, Viewpoint, Vision, Voice
فارسی به عربی
احترام، اعتبار، بصر، تقدیر، رای، فکر، قرار، ملاحظه، میل، نصیحه، نظره، وجهه النظر
عربی به فارسی
دید , بینایی , مراقبت , بینش
گویش مازندرانی
شور چشمی، نگاهی مخصوص در باور عوام که سبب بیماری گردد –...
فرهنگ فارسی هوشیار
نگریستن، چشم انداختن درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی
فرهنگ فارسی آزاد
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Anblick (m), Ansicht (f), Ausblick (m), Aussehen, Blick (m), Blicken, Gucken, Meinung [noun], Rat, Schauen, Sehen, Beobachtung [noun]
معادل ابجد
1150