معنی نظامی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
مربوط به نظام: لباس نظامی،
(صفت نسبی، اسم) ارتشی، سرباز،
حل جدول
سپاهی، ارتشی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارتشی، سپاهی، سرباز، قشونی، لشکری
فارسی به انگلیسی
Martial, Military, Serviceman, Soldier
فارسی به عربی
جندی، جیش، عسکری
عربی به فارسی
ادم با انضباط وسخت گیر , سخت گیری وانضباط خشک , منجنیق سنگ انداز , منظم , باقاعده
فرهنگ فارسی هوشیار
سپاهی، لشکری، جنگی، قشونی
فرهنگ فارسی آزاد
نِظامِِیّ، تابع و مطیع نظام و قاعده، یَنَظّم، جَیشُ النِّظامِی: ارتش رسمی و منظم،
فارسی به آلمانی
Militär [noun]
معادل ابجد
1001