معادل ابجد
نظامی در معادل ابجد
نظامی
- 1001
حل جدول
نظامی در حل جدول
- سپاهی، ارتشی
مترادف و متضاد زبان فارسی
نظامی در مترادف و متضاد زبان فارسی
- ارتشی، سپاهی، سرباز، قشونی، لشکری
لغت نامه دهخدا
نظامی در لغت نامه دهخدا
-
نظامی. [ن ِ] (ص نسبی) سپاهی. قشونی. لشکری. جنگی. مقابل چریک. (یادداشت مؤلف).
- حکومت نظامی. رجوع به حکومت شود.
|| قسمی آجر است و آن بزرگترین قطع آجر است و پس از او به ترتیب آجر خطائی است و از آن کوچکتر آجر عادی و معمولی سپس نیمه آجر و بالاخره چارکه. (یادداشت مؤلف):
فلک چیست برگی بنفشه ز باغت
قمر چیست خشتی نظامی ز بامت.
شرف شفروه. توضیح بیشتر ...
- نظامی. [ن َظْ ظا] (ص نسبی) منسوب است به نظام. عنوان طایفه ای از معتزله که اصحاب ابراهیم نظام معتزلی اند. رجوع به نظام شود. توضیح بیشتر ...
- نظامی. [ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سرخه بخش مرکزی شهرستان سمنان در 24 هزارگزی جنوب غربی سمنان و 4 هزارگزی جنوب راه سمنان به تهران، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و تنباکو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). توضیح بیشتر ...
- نظامی. [ن ِ] (اِخ) حسن نیشابوری ملقب به تاج الدین. مؤلف کتاب تاج المآثر است. (از لباب الالباب چ نفیسی ص 665) (تاریخ مغول، اقبال، ص 546). توضیح بیشتر ...
-
نظامی. [ن ِ] (اِخ) (شیخ. ) محمدبن شیخ محمد کریم اﷲدبائی بلند شهری، ملقب به نظام الدین و متخلص به نظامی، از پارسی گویان هند و از منجمان قرن سیزدهم است، در هفتادسالگی به سال 1288 هَ. ق. درگذشت، در زبان فارسی و اردو دیوان شعر دارد و از اوست: مثنوی سرود مستانه، عناقید نورس، تحفهالمدارس. از اشعار اوست:
در خیالش به چمن سینه فگار آمده ام
می کشم ناله که همدرد هزار آمده ام
باد نوروزیم و جانب مرغان قفس
از پی مژده ٔ ایام بهار آمده ام
هرکجا می نگرم محو تماشای توام
حیرتم هست که در آینه زار آمده ام. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
نظامی در فرهنگ عمید
-
مربوط به نظام: لباس نظامی،
(صفت نسبی، اسم) ارتشی، سرباز،
فارسی به انگلیسی
نظامی در فارسی به انگلیسی
- Martial, Military, Serviceman, Soldier
فارسی به عربی
نظامی در فارسی به عربی
- جندی، جیش، عسکری
عربی به فارسی
نظامی در عربی به فارسی
- ادم با انضباط وسخت گیر , سخت گیری وانضباط خشک , منجنیق سنگ انداز , منظم , باقاعده. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
نظامی در فرهنگ فارسی هوشیار
- سپاهی، لشکری، جنگی، قشونی
فرهنگ فارسی آزاد
نظامی در فرهنگ فارسی آزاد
- نِظامِِیّ، تابع و مطیع نظام و قاعده، یَنَظّم، جَیشُ النِّظامِی: ارتش رسمی و منظم،. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی
نظامی در فارسی به آلمانی
- Militär [noun]
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید