معنی نخ تابیده

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

تابیده

تابیده. [دَ / دِ] (ن مف) پیچیده. (آنندراج). تافته. || درخشیده.تابان شده. نوری تابیده. || کژشده. مورب شده: چشم او کمی تابیده است. || گرم و سوزان شده: تنور تابیده است. گلخن تابیده است. رجوع بتافتن، تافته، تاب و تابیده شود.


نخ

نخ. [ن ُخ خ] (ع اِ) مغز استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخاخه. مخ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یقال:هذا من نخ قلبی، ای من صافیه. (از اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

تابیده

درخشیده، نوری تابیده


نخ نخ

کم کم اندک: نفس ازجان چون دوزخ بینداخت زمستی جامه رانخ نخ بینداخت. (اسرارنامه عطار. چا. دکترگوهرین ص 175)

فرهنگ عمید

تابیده

در حال گداخته شدن،

پیچیده، تاب‌داده‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تابیده

مفتول، تافته، تفته، سرخ شده، گداخته، تاب داده، پیچیده، تاب برداشته، کج

معادل ابجد

نخ تابیده

1072

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری