معنی نباتی

فارسی به انگلیسی

نباتی‌

Vegetable, Vegetative

فرهنگ فارسی هوشیار

نباتی

نباتی در فارسی گیاهی، گیاهخوار، گیاهشناس گیاهگونی گیاهگونگی


نفس نباتی

روحی که در نبات یعنی سبزه و درختان باشد را نفس نباتی گویند

لغت نامه دهخدا

نباتی

نباتی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به نبات بمعنی شکر مصفای بلورین. || کنایه از شیرین است. به شیرینی نبات. شیرین چون نبات: انگور نباتی. || نام رنگی است. (فرهنگ نظام). به رنگ نبات. (ناظم الاطباء). زرد تیره ٔ کم رنگ. رجوع به نباتی رنگ شود:
شد جلوه گر آن رنگ نباتی شب مهتاب
دارد مزه این عیش که شیر است و شکر هم.
؟ (از آنندراج).
- هندوانه ٔ نباتی، هندوانه ٔ زردرنگ به رنگ نبات.

نباتی. [ن ُ] (ص نسبی) منسوب است به نباته. (از الانساب سمعانی).

نباتی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به نبات بمعنی گیاه. (ناظم الاطباء). هر چیز که نسبت به نبات داشته باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج). || از جنس نبات. گیاهی. مقابل جمادی و حیوانی.
- نفس نباتی، قوه ای است که جسم را در طول و عرض و عمق بکشد و بزرگ گرداند و نفس طبیعی خادم نفس نباتی باشد [رجوع به طبیعی شود]. نفس نباتی را هشت خادم دیگر باشد و آن جاذبه، ماسکه، هاضمه، ممیزه، دافعه، مصوره، مولده و منمیه است. (یادداشت مؤلف).
|| (حامص) نبات بودن. گیاه بودن:
از حال نباتی برسیدم به ستوری
یکچند همی بودم چون مرغک بی پر.
ناصرخسرو.

نباتی. [ن َ] (اِخ) احمدبن محمدبن مفرح، معروف به ابن الرومیه. رجوع به ابن الرومیه شود.

نباتی. [ن َ] (اِخ) ابوالقاسم (سید...). فرزند سیدمحترم اشتبینی قره داغی تبریزی، متخلص به نباتی. از عارفان و صوفی مشربان قرن سیزدهم هجری است. او را به لهجه ٔ ترکی آذربایجانی دیوان شعر است و این دو بیت او راست:
گوشه ٔ وحدت نه عجب جایمش
سرّ نهان اوردا هویدایمش
عاشق و دیوانه لرین منزلی
رتبیه باخ عرش معلایمش.
وی به سال 1262 هَ. ق. در اشتبین وفات کرد. (از ریحانهالادب ج 4 ص 163 از ذریعه). و نیز رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مجلس شورای ملی ص 434 و دانشمندان آذربایجان ص 370 شود.

نباتی. [ن َ تی ی / تی] (از ع، ص نسبی) منسوب به نبات است. (الانساب سمعانی). گیاهی. رجوع به نبات شود. || گیاه شناس. حشایشی. عشاب. شجار. العارف بالنباتات و الحشائش. (معجم متن اللغه). عارف به نبات. (اقرب الموارد). نبات شناس. رجوع به گیاه شناس شود.


نباتی رنگ

نباتی رنگ. [ن َ رَ] (ص مرکب) هر چیز به رنگ نبات و خاکی رنگ. (ناظم الاطباء). رجوع به نباتی شود.


الماس نباتی

الماس نباتی. [اَ س ِ ن َ] (ترکیب وصفی) نوعی از الماس است. (بهار عجم) (آنندراج).


مشک نباتی

مشک نباتی. [م ُ ک ِ ن َ](ترکیب وصفی، اِ مرکب) ماده ای خوشبوی که از پنیرک مشکین گیرند.(یادداشت مؤلف). و رجوع به «پنیرک مشکین » شود.


رنگ نباتی

رنگ نباتی. [رَ گ ِ ن َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رنگ سفید که مایل به سرخی باشد. (بهار عجم).

حل جدول

نباتی

سفید مایل به کِرم

عربی به فارسی

نباتی

وابسته به گیاه شناسی , ترکیب یامشتقی از مواد گیاهی و داروهای گیاهی , گیاه خوار , گیاهخواری

فرهنگ فارسی آزاد

نباتی

نَباتِی، منسوب به گیاه، گیاه خوار، گیاه شناس،

معادل ابجد

نباتی

463

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری