معنی نا پسندی
حل جدول
بدی، زشتی
گویش مازندرانی
پسند شونده – مورد پسند
لغت نامه دهخدا
کج پسندی. [ک َ پ َ س َ] (حامص مرکب) کژپسندی. عمل کج پسند. بدسلیقگی:
دو کریمندراست باید گفت
که مرا طبع کج پسندی نیست.
خاقانی.
خواری پسندی
خواری پسندی. [خوا / خا پ َ س َ] (حامص مرکب) پستی. دون صفتی. (یادداشت مؤلف).
خویشتن پسندی
خویشتن پسندی. [خوی / خی ت َ پ َ س َ] (حامص مرکب) خودپسندی. عمل و حالت خودپسند. خودخواهی.
گیتی پسندی
گیتی پسندی. [پ َ س َ] (حامص مرکب) عمل گیتی پسند. پسندیدن گیتی و دنیا.
مشکل پسندی
مشکل پسندی. [م ُ ک ِ پ َ س َ](حامص مرکب) به دشواری پسند کردن.(ناظم الاطباء).
سایه پسندی
سایه پسندی. [ی َ / ی ِ پ َ س َ] (حامص مرکب) میل و رغبت به آسایش. (ناظم الاطباء).
مردم پسندی
مردم پسندی. [م َ دُ پ َ س َ](حامص مرکب) مقبولیت. صفت مردم پسند. مورد قبول و پسند خلایق بودن.
خلق پسندی
خلق پسندی. [خ َ پ َ س َ] (ص نسبی مرکب) منسوب به پسند مردم. متعلق به پسند مردم. (یادداشت بخط مؤلف).
دل پسندی
دل پسندی. [دِ پ َ س َ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت دلپسند. مطبوعی. دلپذیری. مقبولی:
خریدندش به چندان دلپسندی
رساندندش به چرخ از سربلندی.
نظامی.
رجوع به دلپسندی شود.
خبره پسندی
خبره پسندی. [خ ِ / خ ُ رَ / رِ پ َ س َ] (حامص مرکب) حالت خبره پسند. حالتی که در شیئی است و مورد تأیید خبره قرار می گیرد.
فرهنگ فارسی آزاد
نا، ما، ضمیر متکلمین، متصر بهره شد قسم کلمه،
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
177