معنی نا خشنود

حل جدول

نا خشنود

نا راضی


خشنود

رضی

لغت نامه دهخدا

خشنود

خشنود. [خ ُ] (ص) راضی. خوشحال. مسرور. خوش. مسرور. خرسند. شادمان. (ناظم الاطباء):
داری گِنگی کلندره که شب و روز
خواجه ٔ ما را ز کیر دارد خشنود.
منجیک.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی.
اگر شاه خشنود گردد ز من
وزین نامور پرگناه انجمن.
فردوسی.
که خشنود شد از تو بهرام گو
چو خشنود شد از تو خشنود شو.
فردوسی.
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که خشنود بادا ز من شهریار.
فردوسی.
هر آن پسر که پدر زان پسر بود خشنود
نه روز او بد باشد نه عیش او دشوار.
فرخی.
مگر باری ز من خشنود گردد
بود در کار من سعی تو مشکور.
منوچهری.
نشد سنگین دلش بر رام خشنود
که نقش از سنگ خارا کی توان زود.
(ویس و رامین).
نیست کسی جز من خشنود ازو
نیک نگه کن بیمین وشمال.
ناصرخسرو.
تو عبرت دو جهانی و میروی و دلت
زبخت ناخشنود و خدای ناخشنود.
ناصرخسرو.
عبداﷲ طاهر یکی از بزرگان سپاه خویش بازداشته بود هر چند در باب او سخن گفتندی از وی خشنود نگشت. (نوروزنامه).
خشنودم از خدای بدین نیستی که هست
از صد هزار گنج روان کنج فقر به.
خاقانی.
هر که محبت او برای طعمه است در زمره ٔ بهائم معدود گردد چون سگی گرسنه که با استخوانی شاد شود و بنان پاره ای خشنود. (کلیله و دمنه).
واپسین دیدارش از من رفت و جانم براثر
گر برفتی در وداعش من زجان خشنودمی.
خاقانی.
او بس مکان که داده و تمکین که کرده اند
خشنودم از کیای ری و ازکیای ری.
خاقانی.
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش.
نظامی.
دهقان پسری یافتندبر آن صورت که حکیمان گفته بودند پدرش را و مادرش را بخواند و بنعمت بیکران خشنود گردانید. (گلستان سعدی).
خلق از تو برنجند و خدا ناخشنود.
سعدی (غزلیات).
اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود.
سعدی.
پیام ما که رساند بخدمتش که رضا
رضای اوست اگر خسته دارد ار خشنود.
سعدی (بدایع).
|| مقابل خشمگین. (یادداشت مؤلف):
بگاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا
چنو خشنود باشد من کنم ز انفاس قر میزا.
بهرامی.
|| قانع. (یادداشت بخط مؤلف):
توانگر شود هر که خشنود گشت
دل آزور خانه ٔ دود گشت.
فردوسی.
چو خشنود باشی تن آسان شوی
وگر آز ورزی هراسان شوی.
فردوسی.


خشنود شدن

خشنود شدن. [خ ُ ش ُ دَ] (مص مرکب) راضی شدن. رضوان. (یادداشت بخط مؤلف). تَرَضّی. (از زوزنی): تراضی، از یکدیگر خشنود شدن. (زوزنی). || قانع شدن. (یادداشت بخط مؤلف).


خشنود کردن

خشنود کردن. [خ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) راضی کردن. خوشحال کردن. اِعتاب. (یادداشت بخط مؤلف).تَرضیَه. اِرضاء. (تاج المصادر بیهقی):
بفرمود صاحب نظر بنده را
که خشنود کن مرد درمنده را.
سعدی (بوستان).
و بنعمت بیکران خشنود کردند. (گلستان سعدی).
چندان کرمت نیست که خشنود کنی
درویشی از آن باغ بشفتالودی.
سعدی (هزلیات).


نا

نا. (اِ) مخفف «ناو» است در ناخدا. رجوع به ناخدا شود. || و به معنی نای و نی هم آمده. (برهان). نی را گویند و آن را نای نیز خوانند. (از جهانگیری و شعوری):
نئی چنگی که ناساز تمامی
تو هم نا میزن آن سازت تمام است.
شرف الدین شفروه.
سماع عاشقان تسبیح دان زیرا که خوش باشد
هر آن نوحه که صاحب ماتمی با چنگ و نا گوید.
امیرخسرو.
|| و هم مخفف نای است در ترکیبات: سورنا. کرنا. و شاید هم در کلمه ٔ گندنا؟ || و حلقوم را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به نای شود. || طعنه و سرزنش و ملامت. (ناظم الاطباء). || به معنی آب است که به عربی ماء گویند. (برهان) (شمس اللغات). || در اصطلاح جنوب شرق ایران (کرمان) به معنی تنبوشه ٔ سفالین است. || نمور. بوی «نا» دادن یا بوی ناگرفتن. بوی چیز در نم و تاریکی مانده. بوی آردِ مدتی در رطوبت مانده. رطوبت: این نان بوی نا میدهد. بوی نم. توسعاً بوی رطوبت و چیز نم گرفته و هر بوی گنده. - و کلمه ٔ (ناکش). مرکب از «نا» بدین معنی و «کش » باشد و ناکش سوراخی است که برای رفع بوی در مستراح کنند. (یادداشت مؤلف). ناه بر وزن ماه بوی نم را گویند یعنی بوئی که از زیرزمین ها و سردابها بر دماغ خورد. تهرانی na. (برهان چ معین ص 2112). || (در تداول عام) بقیه ٔ از قوت است: آخرین قوت. ضعیف ترین حد قوت. و بیشتر قوت تحمل ترشی. اندک قوت: دلم نا ندارد. نا ندارد حرف بزند. امروز عصر دیگر دلم نا نداشت چون ترشی نخورده بودم. (یادداشت مؤلف). || رمق و گویا به معنی نفس باشد.

فرهنگ معین

خشنود

راضی، شادمان. [خوانش: (~.) [په.] (ص.)]


نا

بر سر اسم درآید و آن را منفی سازد. (به معنی بی): نا امن، ناچیز، غالباً بر سر صفت در آید: نادرست. [خوانش: (پش.)]

فرهنگ عمید

خشنود

شاد، شادمان، خوشحال،
راضی، قانع،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خشنود

بشاش، خرسند، خرم، خوش، خوشحال، خوشدل، راضی، سیر، شاد، قانع، مسرور،
(متضاد) غمگین، ناخرسند، ناخشنود

فرهنگ فارسی هوشیار

خشنود

راضی، خوشحال، مسرور، خرسند، شادمان

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی آزاد

نا

نا، ما، ضمیر متکلمین، متصر بهره شد قسم کلمه،

فارسی به عربی

خشنود کردن

ارض (فعل ماض)

معادل ابجد

نا خشنود

1011

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری