معنی ناپخته و نارس
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ناپخته. [پ ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) نپخته. هنوز پخته ناشده. طبخ نشده. (ناظم الاطباء). در غذاها، گوشت و امثال آن. غیرمطبوخ. پخته نشده. خام. نی ّ. اسلغ. عَفِص. (بحرالجواهر):
که ناپخته نیکوتر از نیم خام.
امیرخسرو.
|| در میوه ها: نرسیده. کال. نارس. خام. نارسیده. فج ّ:
گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ
نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید.
خاقانی.
|| بی تجربه. ناشی.ناآزموده. غیرمجرّب. نامجرّب. ناآزموده کار. ناواردبکار. کار نادیده. بی احتیاط. سبک رای. سبکسر:
چو ناپخته آمد ز سختی بجوش
یکی گفتش از چاه زندان خموش.
سعدی.
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجاز می شمارد.
سعدی.
فردا به داغ دوزخ ناپخته ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی.
سعدی.
|| ناسخته. ناسنجیده:
هر چه ناکرده ٔ عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپخته ٔ حزم تو قدر خام گرفت.
انوری.
- بچّه ٔناپخته، بچّه ٔ ناتمام.
- چرم ناپخته، چرم دباغی نشده:
شه آن چرم ناپخته ٔ نیم خام
بدرد بخاید به حرصی تمام.
نظامی.
- خط ناپخته، خطی که از روی دستور و تعلیم خطنباشد. خط نازیبا.
- کلام ناپخته، سخن ناسخته. نسنجیده. بدون فکر.
نارس
نارس. [رَ] (ن مف مرکب) میوه ٔ خام و نرسیده. (انجمن آرا). میوه ٔ خام و شراب خام که قابل خوردن نباشد و گاهی بر گلهای ناشکفته نیز اطلاق کنند. (آنندراج). چیزی که نرسیده و پخته نشده باشد.کامل نشده. خام. به حد کمال نرسیده. (ناظم الاطباء). نارسیده. نرسیده. خام. فج. کال. ناپخته:
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست.
قدسی (از آنندراج).
نرگس اکثر از چمن نارس به نرگسدان رود
در غریبی بیشتر طبع سخنور خورده آب.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
مترادف و متضاد زبان فارسی
خام، نامطبوخ، بیتجربه، ناشی، کال، نارس،
(متضاد) پخته، رسیده
فارسی به عربی
خام
فارسی به ایتالیایی
immaturo
فرهنگ عمید
نپخته، پختهنشده، خام،
[مجاز] بیتجربه، ناآزموده،
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
خام
فرهنگ معین
(رَ) (ص مف.) کال، نپخته.
گویش مازندرانی
میوه نرسیده – کال
معادل ابجد
1375