معنی ناو

ناو
معادل ابجد

ناو در معادل ابجد

ناو
  • 57
حل جدول

ناو در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناو در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اژدرافکن، رزمناو، کشتی‌جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممرآب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

ناو در فرهنگ معین

  • چوب بزرگ توخالی که آب از طریق آن آسیاب آبی را به حرکت درمی آورد، کشتی، کشتی جنگی، هر چیز دراز میان خالی، رخنه، سوراخ. [خوانش: (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

ناو در لغت نامه دهخدا

  • ناو. (اِخ) ژان آنتوان. شاعر و داستان نویس فرانسوی. وی متولد 1860 م. است و به سال 1918 درگذشت. توضیح بیشتر ...
  • ناو. (اِ) کشتی. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جهاز کوچک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جهاز. (منتهی الارب). سفینه. زورق. (ناظم الاطباء). جاریه. فُلک: امیر کشتی ها خواست ناوی ده بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 516). || هر چیز دراز میان خالی. (برهان قاطع). هر چیز دراز را گویند که میان آن گو باشد، یعنی تهی وخالی. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). هر چیز دراز میان خالی که یک طرف آن باز باشد. توضیح بیشتر ...
  • ناو. (ع ص) شتر فربه. ج، نواء. (منتهی الارب).

  • ناو. (اِخ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج، در 15 هزارگزی جنوب رزاب و 3هزارگزی مغرب نوین. در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 431 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش انار، انواع میوه ها و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وکرایه کشی و گله داری و صنعت دستی آنان گیوه دوزی است. راه مالرو و صعب العبوری دارد. انار آن به خوبی و فراوانی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). توضیح بیشتر ...
  • ناو. (اِخ) از دهات دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش است، در 20 هزارگزی جنوب هشتپر و در طرفین جاده ٔ شوسه ٔآستارا به انزلی. در جلگه ٔ معتدل مرطوب واقع است و 2767 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ ناو، محصولش برنج، غلات، لبنیات، عسل و گیلاس و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آنان شالبافی است. قسمت ییلاقی این ده از مراکز مهم ییلاقی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

ناو در فرهنگ عمید

  • (نظامی) کشتی، به‌ویژه کشتی جنگی،
    [قدیمی] مجرایی که از آن گندم، جو، و امثال آن وارد آسیا می‌شود: از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱: ۲۶۰)،
    [قدیمی] چوب دراز میان‌تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند،
    [قدیمی] دره،
    [قدیمی] هر چیز دراز میان‌تهی،
    [قدیمی] جوی،
    [قدیمی] = ناودان. توضیح بیشتر ...
  • ناویدن
فارسی به انگلیسی

ناو در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

ناو در فارسی به عربی

  • سفینه، سفینه حربیه، کاس
گویش مازندرانی

ناو در گویش مازندرانی

  • از انواع قایق کوچک
فرهنگ فارسی هوشیار

ناو در فرهنگ فارسی هوشیار

  • چوب دراز که میان آنرا خالی کنند و در مجرای آب قرار دهند تا آب از آن عبور کند کشتی جنگی. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

ناو در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

ناو در فارسی به آلمانی

  • Schiff (n), Schiffen, Senden, Verladen, Versenden, Tasse (f)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید