معنی نامیه

فرهنگ فارسی هوشیار

نامیه

نامیه در فارسی مونث نامی بالنده کوالیده، آفریده، رویشی رستنی ‎ (اسم) مونث نامی بالنده نموکننده: } این ساعت دراین فصل. . . نامه زوال نامیه خواندن گیرند. ‎، { (اسم) آفرینش خدای خلق خدای. ‎، نبات رستنی رویشی. یا قوت (قوه) نامیه. یا روح نامیه. یانفس نامیه.


جهاز نامیه

دستگاه رویش


نفس نامیه

روان رویا روان زیبخش روان گیاهی


روح نامیه

جان رویا


قوت نامیه

قوت مولده و نیروی گوالش نیروی رویایی و خشومند


قوت منمیه

قوت نامیه بنگرید به قوت نامیه

فرهنگ معین

نامیه

(یِ) [ع. نامیه] (اِفا.) مؤنث نامی، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود. ج. نوامی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

نامیه

رستنی، روینده، گیاه، نامی، نبات،
(متضاد) جماد

فرهنگ عمید

نامیه

قوه‌ای که موجب رشد و نمو می‌شود،

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نفس نامیه

نفس نامیه. [ن َ س ِ ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قوه ای که مربی نبات است:
گفتم که اعتدال نبندد هوا مزاج
گفتا ز نفس نامیه بالد همی شجر.
ناصرخسرو.
گفتم ز نفس جثه ٔ حیوان نصیب یافت
گفتا ز نفس نامیه مردم گزیده تر.
ناصرخسرو.


روح نامیه

روح نامیه. [ح ِ ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) روح نباتی. قوت نامیه. (آنندراج). نیرویی در گیاهان که باعث نمو آنها گردد:
ز روح نامیه مانا که نسبتی دارد
ثنای او که فزاید همی بعمرثناش.
سنایی.
من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه
وایشان ز روح نامیه جز نارون نیند.
خاقانی.
زبس که ریخت ازین پیش خون خفچاقان
بهندوی گهری چون پرندچین براق
عجب مدار که از روح نامیه زین پس
بجای سبزه ز گل بردمد سر خفچاق.
خاقانی.
و رجوع به روح نامی شود.

فارسی به عربی

معادل ابجد

نامیه

106

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری