معنی ناسی
لغت نامه دهخدا
ناسی. (اِخ) لقب قلمس است چون ماهها را فراموش می کرد. (از الانساب سمعانی).
ناسی ٔ. [س ِءْ] (ع ص) اسم فاعل است از نساء. (معجم متن اللغه). رجوع به نساء شود. || فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه از انسان و حیوان. (اقرب الموارد) (المنجد). مقابل لاغر و نحیف. ج، نَسَاءَه.
ناسی. (ع ص) فراموش کننده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). فراموشکار. که فراموش می کند. که نسیان دارد. || آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند. نسی. (از منتهی الارب). || آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه ٔ خدا. (ناظم الاطباء).
ناسی شدن
ناسی شدن. [ش ُ دَ] (مص مرکب) فراموش شدن. (ناظم الاطباء). || فراموشکار شدن:
گرچه خفته گشت و ناسی شد ز پیش
کی گذارندش در آن نسیان خویش.
مولوی.
نساءة
نساءه. [ن َ س َ ءَ] (ع ص، اِ) ج ِ ناسی ٔ. رجوع به ناسی ٔ شود.
ناس
ناس. [سِن ْ] (ع ص) رجوع به ناسی شود.
ناسیة
ناسیه. [ی َ] (ع ص، اِ) تأنیث ناسی. رجوع به ناسی شود. || نخستین ساعات شب. || شب عبادت و ریاضت. || آنکه در شب جهت عبادت و پرستش برخیزد و شب زنده داری می کند. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
فراموشکننده، فراموشکار،
فرهنگ فارسی آزاد
ناسِی، فراموش کننده، فراموش کار، از یاد برنده،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ذاهل، ناسی
معادل ابجد
121