معنی نازپرورده
لغت نامه دهخدا
نازپرورده. [پ َ وَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) نازپرور. نازپرورد. رجوع به نازپرورد شود:
نازپرورده ٔ هزار نیاز
پرده ٔ رمز برگرفت از راز.
نظامی.
چو شد نازپرورده آن شاخ سرو
خرامنده شد چون خرامان تذرو.
نظامی.
فرهنگ عمید
آنکه در رفاه و نازونعمت پرورش یافته،
حل جدول
فارسی به عربی
دلل
فرهنگ معین
(پَ وَ دِ) (ص مف.) کسی که در رفاه و آسایش پرورش یافته.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ظریف، لطیف، ملوس، نازپرورد، نازدیده، نازنین، حساس، زودرنج،
(متضاد) محنتکشیده
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) نازپرورد: ناز پرورده هزار نیاز پرده رمز برگرفت از راز. (نظامی)
واژه پیشنهادی
سوئدی به فارسی
بره دست اموز، بچه نازپرورده، بناز پروردن، نازپرورده، متنعم کردن،
معادل ابجد
475