معنی نارس
لغت نامه دهخدا
نارس. [رَ] (ن مف مرکب) میوه ٔ خام و نرسیده. (انجمن آرا). میوه ٔ خام و شراب خام که قابل خوردن نباشد و گاهی بر گلهای ناشکفته نیز اطلاق کنند. (آنندراج). چیزی که نرسیده و پخته نشده باشد.کامل نشده. خام. به حد کمال نرسیده. (ناظم الاطباء). نارسیده. نرسیده. خام. فج. کال. ناپخته:
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست.
قدسی (از آنندراج).
نرگس اکثر از چمن نارس به نرگسدان رود
در غریبی بیشتر طبع سخنور خورده آب.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
دست نارس
دست نارس. [دَ رَ / رِ] (ن مف مرکب) که در دسترس نیست.
فارسی به انگلیسی
Abortive, Callow, Embryonic, Immature, Premature, Unripe, Young
فرهنگ معین
(رَ) (ص مف.) کال، نپخته.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
خام، کال، نپخته،
(متضاد) پخته، رسا
گویش مازندرانی
میوه نرسیده – کال
فرهنگ فارسی هوشیار
میوه خام و نرسیده، بحد کمال نرسیده
فارسی به آلمانی
Grün, Roh
فرهنگ عمید
نارسیده، نرسیده،
میوۀ خام، کال،
فارسی به عربی
اخضر، جنینی، خام، غیر ناضج
فارسی به ایتالیایی
prematuro
واژه پیشنهادی
ترونده
معادل ابجد
311