معنی نادری

لغت نامه دهخدا

نادری

نادری. [دِ] (ص نسبی) منسوب به نادرشاه. (ناظم الاطباء): جهانگشای نادری. سکه ٔ نادری. کوس نادری.

نادری. [دِ] (حامص) کمیابی. (ناظم الاطباء). نادر بودن. رجوع به نادر شود.

نادری. [دِ] (اِخ) محمد چلبی بن عبدالغنی از شعرای قرن دهم عثمانی است. (از قاموس الاعلام ج 6).

نادری. [دِ] (اِخ) از شاعران عثمانی است و در قرن دهم هجری میزیسته است. این مطلع او راست:
جهانک نعمتندن کند و آب و دانه مزیکدر
ایلک کاشانه سندن گوشه ٔ ویرانه مزیکدر.
(از قاموس الاعلام ج 6).


منار نادری

منار نادری. [م َ / م ِ دِ] (اِخ) منارهائی که به فرمان نادرشاه برای راهنمائی کاروانیان واردوهای جنگی در صحراهای بی آب و علف و کویرها با سنگ و آجر و گچ ساخته شده بود و یکی از این منارها که به میل نادری هم شهرت دارد در میان ریگزارهای میان کرمان و بلوچستان هنوز باقی است و تنها وسیله ٔ راهنما به شعاع سی فرسخ در این ریگزار بی آب و علف است.


کلات نادری

کلات نادری. [ک َ دِ] (اِخ) رجوع به کلات در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 165 شود.


نادری مشهدی

نادری مشهدی. [دِ ی ِ م َ هََ] (اِخ) «از نادراندیشان بود و نوبتی هم در هند ورود نمود». این بیت از اوست:
به ناخن می گشایم عقده های موی ژولیده
سیه بختم چه سازم درخور مو شانه ای سازم.


نادری هروی

نادری هروی. [دِ ی ِ هََ رَ] (اِخ) مؤلف صبح گلشن آرد: «در معما نادره کاریها نموده خیلی دقیقه سنج و نکته آفرین بوده ». این بیت او راست:
چو آب زندگی هر سو که آن آرام جان گردد
سر راهش چو گیرم از ره دیگر روان گردد.


نادری مروزی

نادری مروزی. [دِ ی ِ م َرْ وَ] (اِخ) از شاعران مرو و مصاحبان امیرعلیشیر نوائی است. در مجالس النفائس آمده است: «مولانا نادری از جانب مرو است وطبعش غرایب طلب و مشکل پسند است. در زمانه به خوش طبعی نادر است و میرعلیشیر گفته بسیاری زمان مصاحب من بود و اکثر به لوندی مشغول میبود این مطلع از اوست:
به سنگ نرم کن ای چرخ استخوان مرا
مباد رخنه [ظ: خسته] کند تیغ دلستان مرا.


نادری شوشتری

نادری شوشتری. [دِ ی ِ ت َ] (اِخ) از شاعران شوشتر است. این ابیات را مؤلف صبح گلشن به نام او ضبط کرده است:
ساقی بیا که بی لب لعلت چو لاله ها
بر سنگ میزنند حریفان پیاله ها.
#
منم که گردنم از جرم عشق سلسله دارد
جنون کجاست که با من سر معامله دارد
توگرم ِ پرسش غیری ترا چه غم که اسیری
لبی تهی ز حکایت دلی پر از گله دارد.


نادری سیالکوتی

نادری سیالکوتی. [دِ ی ِ س َ] (اِخ) از شاعران فارسی گوی سیالکوت لاهور هندوستان است. این رباعی را مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن به نام او آورده است:
من بودم دوش و یار سیمین تن من
جمعی ز نشاط و عیش پیرامن من
ایشان همه صبحدم پراکنده شدند
جز خون جگر که ماند بر دامن من.


نادری سمرقندی

نادری سمرقندی. [دِ ی ِ س َ م َ ق َ] (اِخ) از شاعران قرن دهم است. مردی خوش طبع و عاشق مزاج بود و به عشق دلبری نظام نام مراحل زندگی پیمود و قصیده ای که به نامش انشاء نمود مطلعش این است:
من دلشکسته گویم صفت نظام نامی
که نداشت بی وصالش دل ناتوان نظامی.
آخر از ناسازی دوران در وطن بجان آمد و در عهد همایون پادشاه به هندوستان آمده به رتبه ٔ تقرب پادشاهی رسید. در سال 966 هَ. ق. در هندوستان وفات کرد. از اشعار اوست:
وه چه خرام است قد یار را
بنده شوم آن قد و رفتار را.
#
سر کویت که عمری بودم آنجا
به عمر خود کجا آسودم آنجا؟
چه پرسی: نادری چونی در آن کو؟
گهی ناخوش گهی خشنودم آنجا.
#
گرد یاقوت لب لعلت عجب خطی دمید
هیچکس در دور یاقوت اینچنین خطی ندید.


نادری کازرونی

نادری کازرونی. [دِ ی ِ زِ] (اِخ) حاجی میرزا ابراهیم یا محمد ابراهیم کازرونی شیرازی متخلص به نادری، ازشاعران قرن سیزدهم است. در اوایل عمر به شیراز آمد و به تحصیل پرداخت و «علوم حکمت طبیعی را نزد عمش که به دوران زندیه حکیم باشی مشهوری بوده است فرا گرفت » و طبیبی حاذق شد و به سال 1217 در مصاحبت محمد نبی خان شیرازی به هندوستان رفت و اموالی از نقد و جنس اندوخت و به وطن معاودت نمود و چون به شیراز بازگشت در حلقه ٔ مریدان حاج میرزا ابوالقاسم شیرازی درآمد. مؤلف فارسنامه ٔ ناصری عمر او را از 80 سال بیشتر ذکر کرده است. تاریخ وفات او را مؤلف فارسنامه 0 و مؤلف آثار عجم و هدیهالعارفین 8 و مؤلف ریحانهالادب 1250 ضبط کرده اند. مؤلف هدیهالعارفین نام این کتب را از آثار او ذکر کرده است: دیوان اشعار و مثنویات انفس و آفاق. چهل صباح. شائق و مشتاق. گلستان خلیل. مشرق العشاق. منهج العشاق. این اشعار از اوست:
گر سزد شوری ز سوز عشق در سر داشتن
کی سزد جز سوز عشقت شور دیگر داشتن
محضری آمد قوی درپاک دامان بودنم
در غمت ای پاکدامن دیده ٔ تر داشتن.
#
در همه ذرات جز خورشید روی یار نیست
لیک چشم احولان شایسته ٔ دیدار نیست
بی حضورت از حضورت نیستم یکدم جدا
کز حضورت با غیاب و با حضورم کار نیست.
#
ای ز وجود تو وجود همه
بود تو شد عین نمود همه
ای تو حبیب دل دیوانه ام
پر ز می عشق تو پیمانه ام
ای رخ جان محو جمال خوشت
رهزن دل غنج و دلال خوشت
ز آنچه بجز روی تو رخ تافتم
در همه رخ روی ترا یافتم.
#
خرم دلی که از مدد طالع جوان
بگزید عزلتی ز جهان و جهانیان
خواهی اگر فراغ برون کن تو از دماغ
سودای دهرکش نبود سود جز زیان
عنقاصفت ز جمله ٔ عالم کناره گیر
سیمرغ وار از همه کس گم کن آشیان.

حل جدول

نادری

نام قدیمی خیابان جمهوری

فرهنگ فارسی هوشیار

نادری

در تازی نیامده کمیابی، وابسته به نادر شاه

معادل ابجد

نادری

265

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری