معنی ناتوان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
عاجز، ضعیف، مریض، فقیر، آن که مردی ندارد. [خوانش: (تَ) (ص.)]
فرهنگ عمید
عاجز،
درمانده، ضعیف، سست،
[مجاز] تهیدست، بیپول، بینوا،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیحال، بیزور، درمانده، رنجور، زبون، سست، ضعیف، عاجز، علیل، کمزور، مریض، نحیف، نزار، عنین، فرسوده، قاصر، کاهل، کمجثه،
(متضاد) توانمند
فارسی به انگلیسی
Decrepit, Feeble, Flabby, Helpless, Impotent, Incapable, Less _, Powerless, Unable, Unequal, Weak, Weakling
فارسی به عربی
ضعیف، عاجز
فرهنگ فارسی هوشیار
علیل، بیمار، مریض، دردمند
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Schwach [adjective], Außerstande, Unfähig
معادل ابجد
508