معنی نابل

لغت نامه دهخدا

نابل

نابل. [ب ِ] (ع ص) صاحب تیر. (منتهی الارب). تیردار. (دهار). کسی که با خود تیر داشته باشد. (اقرب الموارد). || تیرساز. (منتهی الارب). تیرگر. (دهار). سازنده ٔ تیر. (المنجد). || تیرانداز. ماهر در تیراندازی. (منتهی الارب). ماهر در تیراندازی. (المنجد) (اقرب الموارد). || زیرک در کار. (منتهی الارب): هو نابل و ابن نابل، او زیرک و پسر زیرک است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی آتش بلا افروختند بر خود. (منتهی الارب).
- امثال:
اختلط الجاهل بالنابل، برای آشفتگی و درهم آمیختن کار مثل زنند.

نابل. [ب ُ] (اِخ) اقلیمی است از اقالیم افریقائی واقع بین تونس و سوسه. (معجم البلدان). موضعی است بافریقیه. (منتهی الارب).


ابن نابل

ابن نابل. [اِ ن ُ ب ِ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) نابل بن نابل. زیرک پسر زیرک.


نبل

نبل. [ن ُب ْ ب َ] (ع ص، اِ) ج ِ نابل. رجوع به نابل شود. || قوم نبل، رماه. (اقرب الموارد).


ابوعمران

ابوعمران.[اَ ع ِ] (اِخ) ایمن بن نابل المکی. از روات است.

حل جدول

نابل

تیرانداز


رامی ، نابل

تیرانداز


رامی، نابل

تیرانداز


نابل، رامی

تیرانداز


تیرانداز

نابل

رامی، نابل

رامی، نابل، تیرافکن

فرهنگ عمید

نابل

تیرانداز،
(اسم) [مقابلِ حابل] پود،

واژه پیشنهادی

تیرانداز

نابل، تیرافکن


رامی

تیرانداز-نابل

معادل ابجد

نابل

83

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری