معنی نابغه

لغت نامه دهخدا

نابغه

نابغه. [ب ِ غ َ] (اِخ) نابغه ٔ بنی تغلب، نامش حارث بن غزوان است و در ص 225 الموشح اشارتی به نام اوست. رجوع به حارث شود.

نابغه. [ب ِ غ َ] (اِخ) بنت عبداﷲ. مادر عمروبن عاص است. زن آوازخوان بدنامی بود. ابوالفرج اصفهانی آورده است: زنی از شیعیان علی به عمروعاص هنگام خطبه خواندن اعتراضی کرد و عمروعاص به او پرخاش کرد که: «بس کن ای پیرزن گمراه، سخنت را کوتاه کن که عقلت کم است » و زن در جوابش گفت «فقط تو حرف بزن ای پسر نابغه ای کسی که مادرت آوازخوان مشهور مکه بود و مزدور دیگران ! تو، که پنج نفر از قریش ادعای پدریت را داشتند وهرکدام تو را از پشت خود میدانستند و چون از مادرت پرسیدند گفت ببینید به کدامیک ازینان شباهتش بیشتر است و چون به عاص بن وائل شبیه تر بودی ترا به او بستند». (از اغانی ج 1 ص 342).


نابغه ٔ ذبیانی

نابغه ٔ ذبیانی. [ب ِ غ َ ی ِ ذُب ْ] (اِخ) از اعاظم سخنوران عرب در عهد جاهلیت است. ابوالفرج اصفهانی نام و نسب او را چنین آرد: زیادبن معاویهبن ضباب بن جناب بن یربوع بن غیظبن مرهبن عوف بن سعدبن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان بن سعدبن قیس بن عیلان بن مضر. (اغانی ج 11 ص 3) و بمناسبت نام دو دخترش امامه و ثمامه کنیت او را ابوامامه و ابوثمامه ذکر کرده اند. (اغانی ج 11 ص 3). و به استناد این شعرش:
فقد نبغت لهم منا شؤون
او را «نابغه » لقب داده اند. (اغانی ج 11 ص 3). عمری طولانی داشته است. (اعلام زرکلی از شواحدالمغنی سیوطی). و در حدود سال هیجدهم پیش از هجرت مطابق با 604 م. درگذشته است. (اعلام زرکلی، ریحانهالادب، اعلام دیوان منوچهری). صاحبان تذکره ها به اتفاق او را از جمله ٔ اعاظم شاعران جاهلیت شمرده اند، و با نقل روایات گوناگون او را از همگنان برتر نهاده اند. معاصران نظر نابغه را در نقد شعر حجت میدانستند و او در سوق عکاظ بر مسند قضاوت شعر می نشست و شاعران بزرگی چون اعشی و حسان بن ثابت و خنساء دختر عمروبن الشرید آثار خود را بر او عرضه میداشتند. (الاغانی ج 11 ص 6) و این افتخاری بود که در جاهلیت نصیب دیگری از شاعران نشد. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 115). پس از مرگش هم سخنوران و سخن شناسان عرب و بر عظمت شأن او در شاعری گواهی داده اند: ابوعمروبن العلاء، بشربن ابی حازم و نابغه ٔ ذبیانی را سرآمد شاعران جاهلیت گفته است. (البیان و التبیین ج 2 حاشیه ٔص 10). اصمعی سخن او را چنین وصف کرده است: «اگر بگویم نرم تر از حریر درست گفته ام و اگر بگویم محکم تر ازآهن باز هم درست گفته ام ». (عقدالفرید). حماد راویه ایجاز اعجازآمیز او را در سخن ستوده است و بهمان دلیل او را از دیگر شاعران برتر نهاده. (اغانی ج 11 ص 6).ابن عباس در جواب مردی که از او نام اشعر شعرای عرب را خواسته بود از ابوالاسود دؤلی نظر خواست و ابوالاسود بدلیل این بیت:
فانک کاللیل الذی هو مدرکی
و ان خلت ان المنتأی عنک واسع
نابغه را اشعرناس نامید. (اغانی ج 11 ص 5). جاحظ، از قول ابوعبیده آرد: آنان که با هجای خویش از شأن هجو شدگان کاستند یا با مدیح خود بر قدر ممدوحان افزودند و معارضان و سخنوران از بیم هجای آنان خموشی گزیدند، در اسلام عبارتند از جریر و فرزدق و اخطل، و در جاهلیت زهیر و طرفه و اعشی و نابغه. (البیان و التبیین ج 3 ص 272). سخن شناس دیگری در تعیین اشعر شعرا گفته است: النابغه اذارهب، و زهیر اذارغب، و جریراذاغضب ! (عقدالفرید). عمربن خطاب نابغه را اشعر شعرای بنی غطفان و بروایتی بزرگترین شاعر عرب دانسته است. (رجوع شود به ذبیانی).
جرجی زیدان در وصف سخن نابغه آرد: امتیاز نابغه بر دیگر شاعران و معاصرانش به برکت روانی شعر و گیرائی کلام و جزالت ابیاتش بود، سخن نابغه روان و خالی از تکلف است و این سادگی و روانی در همه ٔ ابیاتش بروشنی آشکار است و مقبول طبع، بدانمایه که مقدار زیادی از ابیات وی مَثَل شده است و در افواه عوام افتاده.
شاعران دیگر، بسیاری از اشعار او را تضمین و بدان استشهاد کرده اند.از آنجمله: حجاج بن یوسف، چون عبدالملک مروان بر او متغیر شد، بدین بیت نابغه تمثل جست:
نبئت أن ابا قابوس أوعدنی
ولا قرار علی زأر من الاسد
و این بیتش:
فلو کفّی الیمین بغتک خونا
لافردت الیمین من الشمال.
در این شعر مثقب العبدی اثر گذاشته است:
و لوأنی تخالفنی شمالی
بنصر لم تصاحبها یمینی.
و عدی بن زید، این بیت نابغه را:
رقاق النعال طیب حجزاتهم
یحبون بالریحان یوم السباسب.
بدینگونه آورده است:
أجل ان اﷲ قد فضلکم
فوق من أحکی بصلب و ازار.
(تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 صص 115- 117).
گذشته از شاعران عرب، سخنوران پارسی زبان هم به او توجه داشته اند:
آن دو امروءالقیس و آن دو طرفه و دو نابغه
و آن دو حسان و سه اعشی و آن سه حماد و سه زن.
منوچهری.
نهفته ای به من آن داد تا شنید مدیح
که نابغه بهمه عمر یافت از نعمان.
فرخی.
او در سخن از نابغه برده قصب السبق
چون خسرونعمان کرم از حاتم طائی.
خاقانی.
شاه نعمان کفی و نابغه را
زرّ و فر و بها فرستادی.
خاقانی.
وی از جمله ٔ خاصان دربار نعمان بن منذر بود و به منادمت و مصاحبت و مداحی نعمان به عزت روزگار میگذاشت. (اغانی ج 11ص 8). در دربار نعمان بجز نابغه شاعران دیگری هم بودند، چون حسان بن ثابت انصاری، اما نابغه بر همگنان برتری داشت و در دستگاه وی صاحب منزلت و قوی حال گشت وکارش بدانجا کشید که از نقره دیگدان زد و از زر آلات خوان ساخت. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 115). نابغه را با منخل بن عبیدیشکری، یکی دیگر از درباریان و مداحان نعمان، سابقه ٔ خصومتی و رقابتی بود. (ریحانهالادب ج 4 ص 138). و عاقبت حسادت و سعایت منخل موجب فرارنابغه از حیره شد. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 116).
ابوالفرج اصفهانی آرد: نعمان مرد زشتروی ابرش بدمنظری بود و منخل بن عبید از مردان زیبای عرب، و به متجرده [همسر زیبای نعمان] هم گوشه ٔ چشمی داشت میان اعراب گومگوئی بود که دو پسر نعمان از پشت منخل اند نه از نسل نعمان. روزی منخل و نابغه نزد نعمان بودند و نعمان از نابغه خواست که قصیدتی در وصف متجرده بگوید و نابغه [که روزی اتفاقاً متجرده را لخت و بی حجاب دیده بود و متجرده حیا را با ساعد سمین و سیمین صورت خود را پوشانده بود. اغانی ج 11 ص 8] این شعر را خواند:
أمن آل میه رائح او مغتدی
عجلان ذا زاد و غیر مزود
زعم البوارح ان رحلتنا غداً
و بذاک تنعاب الغراب الاسود
لامرحبا بغد ولا اهلابه
ان کان تفریق الاحبه فی غد
ازف الترحل غیر أن رکابنا
لماتزل برحالنا و کأن قد
فی اثر غانیه رمتک بسهمها
فاصاب قلبک غیر أن لم تقصد
بالدر والیاقوت زین نحرها
ومفصل من لؤلؤ و زبرجد
سقط النصیف و لم ترد اسقاطه
فتناولته واتّقتنا بالید.
منخل را آتش حسادت و غیرت در دل شعله ور شد وبه نعمان گفت: کسی که عضو عضو متجرده را ندیده باشدهرگز نمیتواند چونین توصیفی از آن بکند. و این طعنه بر نعمان گران آمد و نابغه از بیم انتقامجوئی پادشاه فرار کرد و نزد بنی غسان رفت. (اغانی ج 11 ص 8 و 9). نابغه پس از فرار از دربار نعمان بن منذر، و روکردن به درگاه غسانیان، نزد عمروبن حارث فرودآمد و به مدیح گوئی عمرو و برادرش نعمان بن حارث مشغول گشت و همچنان تا پایان عمر عمرو ملازم درگاه او بود و پس از مرگ وی، همعنان دولت به خدمت نعمان برادر عمرو درآمد؛ و این بیتی است از قصیدت مدحیه ٔ او، عمرو را:
علی لعمرو نعمه بعد نعمه
لوالده لیست بذات عقارب.
(اغانی ج 11).
نابغه روزگاری در دربار غسانیان به احترام زیست، وچندی بعد وی را خبر شد که نعمان در بستر بیماری افتاده و به حیاتش امیدی نیست، این خبر بر بی تابی او افزوده و بیش از آن در دوری از ممدوح سابق خویشتن شکیبائی نتوانست و به نزد نعمان برگشت و چون نعمان را ملازم بستر بیماری دید این ابیات را خطاب به عصام بن شهبر (حاجب نعمان و دوست نابغه) سرود:
ألم اقسم علیک لتخبرنی
أمحمول علی النعش الهمام
فانی لا ألام علی دخول
ولکن ما ورأک یا عصام ُ
فان یهلک ابوقابوس یهلک
ربیعالناس و الشهر الحرام
و نمسک بعده بذناب عیش
أجب الظهر لیس له سنام.
قصیده ٔ ذیل از قصائدی است که عذرخواهی گذشته را خطاب به نعمان گفته است:
یا دارمیه بالعلیاء فالسند
أفوت وطال علیها سالف الابد
وقفت فیها أصیلاناکی أسائلها
أعیت جوابا ومابالربع من أحد
الاالاواری لایاً ما ابینها
والنؤی کالحوض بالمظلومه الجلد
ردت علیه أقاصیه و لبده
ضرب الولیده بالمسحاه فی الثاد
خلت سبیل أتی ه کان یحبسه
و رفَّعته الی السجفین فالنضد
أضحت خلاء واضحی أهلها احتملوا
أخنی علیها الذی أخنی علی لبد.
صاحب ریحانهالادب در وصف این چکامه آرد: قصیده ٔ دالیه ٔ پنجاه بیتی او که از لطایف اشعار اوست یکی از قصاید معلقه... [است]. (ریحانهالادب ج 4 ص 138). مضمون اشعار او بیشتر مرثیه واعتذار و تفاخر است و اشعار توصیفی در دیوان او کمتر دیده می شود تنها قصیدتی که در وصف متجرده گفته است از این دست است. ممدوحان او عبارتند از نعمان بن منذر و عمروبن هند، از پادشاهان حیره و عمروبن الحارث الغسانی و برادرش نعمان و وائل بن الحلاج الکلبی. (از تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 117). دیوان او را ابوسعید سکری و نیز اصمعی گرد کرده اند. (الفهرست ابن الندیم). برای اطلاع بیشتر از احوال و آثار نابغه ٔ ذبیانی رجوع شود به: ذبیانی در همین لغت نامه، الاغانی ج 11، الاعلام زرکلی ج 1 و 3، الشعر و الشعراء ص 70 و 126، الجمهره ص 52، طبقات الشعراء ابن سلام، الموشح مرزبانی ص 38، تاریخ ابن عساکر، فی الادب الجاهلی تألیف طه حسین، عقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، عیون الاخبار ج 2 ص 192 و ج 4، المعرب جوالیقی، البیان و التبیین ج 1 و 2 و 3، حدائق السحر ص 37، معجم المطبوعات ج 2، تاریخ آداب اللغه العربیه ج 1 و شرح شواهد المغنی سیوطی ص 29. || بات فلان بلیله نابغه یعنی به شبی بد، چه نابغه گفته است:
وبت کانی ساورتنی صیئله
من الوتش فی ابنائها السم نافع.
(انساب سمعانی ص 550).


نابغه ٔ جعدی

نابغه ٔ جعدی. [ب ِ غ َ ی ِ ج َ] (اِخ) از شاعران قوی طبع جاهلیت و اسلام است. در نام و نسب جعدی اختلاف است. ابوالفرج اصفهانی نام او را حیان بن قیس بن عبداﷲ... آورده است و صاحب ریحانه الادب: قیس بن عبداﷲ، یا قیس بن کعب بن عبداﷲ. و صاحب قاموس الاعلام، حسان بن قیس بن عبداﷲ نوشته است. کنیت او را صاحبان تذکره ها به اتفاق ابولیلی نوشته اند. وی از شاعران مخضرم و از اصحاب و مدیحه گویان پیغمبر اسلام است. بدوران جاهلیت اشعاری سرود و از آن پس روزگار خموشی گزید و لب از شعر فروبست و چون بعد از بعثت محمدبن عبداﷲ به اسلام گروید در مدح اسلام و پیغمبر اسلام شعر گفتن را از سرگرفت. (اغانی ج 5 و تاریخ آداب اللغه العربیه ج 1 ص 175). و بسبب غلیان طبع و زبان بشاعری گشودن او را نابغه لقب داده اند. (تاریخ آداب اللغهالعربیه). وی درعهد جاهلیت خمر و مسکر را منکر شمرد و ازلام و اوثان را ابطال کرد و این از اشعار اوست در عهد جاهلیت:
الحمد ﷲ لاشریک له
من لم یقلها فنفسه ظلما.
وی متوجه دین ابراهیم بود و روزه میگرفت و استغفار می کرد. (اغانی ج 5 ص 9). و چون بنزد پیغمبر آمد و اسلام آورد گفت:
اتیت رسول اﷲ اذ جاء بالهدی
و یتلو کتاباً کالمجره نیرا
و جاهدت حتی ما أحس و من معی
سهیلا اذا مالاح تمت غورا
اُقیم علی التقوی و أرضی بفعلها
و کنت من النار المخوفه أوجرا.
این شعر را در حضور پیغمبر اسلام خواند:
بلغنا السماء مجدنا و جدودنا
وانا لنبغی فوق ذلک مظهرا.
پیغمبر را شگفت آمد و گفتش: ابولیلی مظهرکجاست ؟ جوابداد بهشت. پیغمبر گفت بگو ان شأاﷲ. وی گفت ان شأاﷲ. و چون این ابیات را بر پیغمبر خواند:
و لاخیر فی حلم اذا لم یکن له
حلیم اذا ما اوردالامر أصدرا.
پیغمبر در حقش دعا کرد که «نیکو گفتی لایفضض اﷲ فاک ». گویند پس از آن صد سال زیست و هیچیک از دندانهایش فرو نیفتاد. (اغانی ج 5). در آثار بعض سخنوران پارسی بدین داستان اشاراتی هست:
بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه ست
کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری.
منوچهری.
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغه طبع مرا متابع و یار است.
ناصرخسرو.
با عمر هم روزگاری ملازم بود اما در عهد عثمان از خلیفه ٔ سوم وداع کرد و به قبیله ٔ خود بازگشت و سپس به دوران خلافت علی (ع) نزد وی آمد و ملازم او در جنگ صفین بود. روزگاری را هم به ملازمت منذر در حیره گذرانده است و در قصیدتی بدین مطلع:
خلیلی عوجا ساعه و تهجرا
ولوماعلی مااحدث الدهر أوذرا.
اشارتی بدین مطلب دارد. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 176). ابوالفرج اصفهانی سن وی را یکصد و هشتاد سال روایت کرده است. (اغانی ج 5 ص 6). و این بیت شاهد طول عمر وی است:
لبست أناساً فافنیتهم
و أفنیت بعد أناس اناسا
ثلاثه اهلین افنیتهم
و کان الاله هو المستآسا.
ابن قتیبه گوید که جعدی دویست و بیست سال زندگی کرد و در اصفهان بمرد. و اصفهانی صحت این روایت رابعید نمیداند بدلیل آنکه در زمان عمر وی را 180 ساله دانسته و پس از آنهم زمان خلفای بعدی را درک کرده است و روزگاری دراز زیسته. (اغانی ج 5). صاحب اغانی جعدی را مسن تر از نابغه ٔ ذبیانی میداند و با اشارت بدین شعرش:
و من یک ُ سائلا عنی فانی
من الفتیان ایام الخناق.
او را معاصر با منذربن المحرق میداند و اضافه می کند که نابغه ٔ ذبیانی معاصر و مداح نعمان بن منذر بوده است و اینکه پیش از جعدی مرده و اسلام را درک نکرده است، دلیل بر تقدمش نیست. (اغانی ج 5 ص 6). ابولیلی در عهد عمر متوفی 23 هجری، صد و هشتاد سال عمر داشته و بعد از آن تا زمان خلافت عبداﷲبن زبیر متوفی 73 هجری، هم در قید حیات بوده. (ریحانه الادب ج 4 ص 137). گویند که در تمامی عمر خود دندانهایش سالم و مانند گل بابونه براق بوده و اصلاً آسیبی ندیده و هرکدام از ثنایای او افتادی در عوض آن برآمدی و در ناسخ التواریخ گوید این قضیه در اثر دعای حضرت نبوی بوده که... آن حضرت دو مرتبه فرمودند لایفضض اﷲ فاک. (ریحانه الادب ج 4 ص 136). قال الاصمعی قلت بعضهم: ما تقول فی شعر الجعدی ؟ قال صاحب خلقان عنده مطرف بألف و خلق بدرهم. و فرزدق گفت صاحب خلقان، یکون عنده مطرف بألف و خمار بواف. (الموشح ص 64). در هجا قوی طبع بوده و داستان مهاجاه وی با لیلی اخیلیه معروف است. (تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 117) وی با اوس بن مغراء و لیلی اخیلیه و کعب بن جمیل مهاجاه داشت و بر آن همه غلبه کرد. (اغانی ج 5). او راست در توصیف اسب:
کأن مقطّ شراسیفه
الی طرف القتب فالمنقب
لطمن بترس شدیدالصقا-
ل من خشب الجوز لم یثقب.
(تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 117).
برای اطلاع از احوال و آثار نابغه ٔ جعدی به این ماًخذ رجوع شود: المرصع ص 91، اعلام زرکلی ج 1 و 3، عقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، المعرب جوالیقی، حدائق السحر، الاستیعاب ج 1 ص 310، الجماهر، ذکر اخبار اصبهان ج 1، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4، البیان والتبیین ج 1 و 2، اغانی ج 5، الشعر و الشعراء ص 158، جمهرهاشعار العرب ص 145، خزانهالادب ج 1 ص 512، طبقات الشعراء ابن سلام طبقه ٔ دوم شاعران جاهلیت، معجم المطبوعات، الموشح ص 64، المؤتلف ص 191، المعمرین ص 64 و ریحانهالادب ج 4.


نابغه ٔ شیبانی

نابغه ٔ شیبانی. [ب ِ غ َ ی ِ ش َ] (اِخ) عبداﷲبن مخارق بن سلیم بن حضیره بن قیس معروف به نابغه ٔ شیبانی، از قبیله ٔ بنی شیبان است و از شاعران بدوی و معاصر و مداح دولت اموی است. در بادیه زندگی می کرد. و هر چندگاه به شام می آمد و خلفای بنی امیه را مدیحتی میگفت وصلتی میگرفت ومیرفت. از ممدوحان ویند: عبدالملک مروان و فرزندانش و در حق ولید نیز مدایح فراوانی دارد. صاحبان تذکره ها او را نصرانی مذهب دانسته اند، بدلیل اشارات و اصطلاحات نصرانی فراوانی که در اشعارش یافته می شود، صاحب ریحانه الادب آرد: به اقتضای عصبیت مذهبی در اشعارخود از انجیل و رهبان و دیگر اصطلاحات مذهبی نصرانیت بسیار یاد کرده است، امامصحح الاغانی طبع بیروت بدلیل ابیاتی از این گونه:
و تعجبنی اللذات ثم یعوجنی
ویسترنی عنها من اﷲ ساتر
ویزجرنی الاسلام والشیب والتقی
و فی الشیب و الاسلام للمرء زاجر.
او را مسلمان دانسته است.
بدوران ولیدبن یزید، به سال 120 هجری درگذشت. این ابیات از قصیدتی است که در مجلس عبدالملک انشاد کرده است:
آلیت جهداً و صادق قسمی
برب عبد تُجنه الکرح
یظل یتلوالانجیل یدرسه
من خشیه اﷲ قلبه طفح ُ
لابنک اولی بملک والده
و نجم من قد عصاک مطّرح
داود عدل فاحکم بسیرته
ثم ابن حرب فانهم نصحوا
وهم خیار فاعمل بسنتهم
و احی بخیر و اکدح کماکدحوا.
و نیز رجوع شود به:
ضحی الاسلام ص 304، عقدالفرید ج 3، الاعلام زرکلی ج 2 و 3، تاریخ آداب اللغهالعربیه ج 1 ص 303، دائرهالمعارف الاسلامی، ریحانهالادب ج 4 ص 138، اغانی ج 7 ص 104 و 105، قاموس الاعلام ج 6 ص 4533،

فارسی به انگلیسی

نابغه‌

Genius, Ingenious, Prodigy

فرهنگ معین

نابغه

بزرگ، بزرگوار، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد، جمع نوابغ. [خوانش: (بِ غ) [ع. نابغه] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

نابغه

کسی که دارای هوش و استعداد فوق‌العاده باشد،
[قدیمی] بزرگ و عظیم‌الشٲن،
[قدیمی] فصیح،

فارسی به ایتالیایی

نابغه

genio

prodigio

فارسی به آلمانی

نابغه

Genie [noun], Zauberer [noun]

مترادف و متضاد زبان فارسی

نابغه

پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند،
(متضاد) منگل

فارسی به عربی

نابغه

ساحر، عبقری

فرهنگ فارسی هوشیار

نابغه

مرد بزرگ شان، فصیح، مرد بزرگ مرتبه، کسی که دارای هوش و استعداد فوق العاده باشد

معادل ابجد

نابغه

1058

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری