معنی ناامید کردن
لغت نامه دهخدا
ناامید کردن. [اُ ک َ دَ] (مص مرکب) نومیدکردن. محروم کردن. بی نصیب گذاشتن. ئیآس. مُیاءَسَه.ابلاس. اِخابَه. تخییب. حرمان. تأییس:
ز بوی زنان موی گردد سپید
سپیدی کند از جهان ناامید.
فردوسی.
بضاعت نیاوردم الا امید
خدایا ز عفوم مکن ناامید.
سعدی (بوستان).
ناامیدم مکن از سابقه ٔ روزازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت.
حافظ.
ناامید
ناامید. [اُ] (ص مرکب) آن که امید ندارد. کسی که رجا ندارد. مأیوس. (حاشیه ٔ برهان چ معین). ناامیدوار. خائب. مأیوس. نومید. آیس. قانط. نُمید. یَؤس. مأیوس:
وگر بازگرداندم ناامید
نباشد مرا روز با او سپید.
فردوسی.
تنش لرز لرزان بکردار بید
دل از جان شیرین شده ناامید.
فردوسی.
به ایرانیان برنتابید شید
دل پهلوانان شده ناامید.
فردوسی.
کودکان ناامید گشتند و صیدی راقید نتوانستند کرد. (سندبادنامه ص 335).
سیاه مرا هم تو گردان سپید
مگردانم از درگهت ناامید.
نظامی.
گفت چو هستم ز جهان ناامید
روی سیه بهتر و دندان سفید.
نظامی.
ناامیدم مکن از سابقه ٔ روز ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت.
حافظ.
|| درمانده و بیچاره و لاعلاج. (ناظم الاطباء). || در تداول عام، محروم. بی نصیب.
ناامید گردانیدن
ناامید گردانیدن. [اُ گ َ دَ] (مص مرکب) ناامید کردن:
سیاه مرا هم تو گردان سپید
مگردانم از درگهت ناامید.
نظامی.
فارسی به انگلیسی
حل جدول
فارسی به عربی
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ عمید
کسی که امید به نتیجۀ کاری یا حصول چیزی ندارد، درمانده، مٲیوس، بیچاره،
فارسی به آلمانی
Entäuschte, Kälte (f), Kühle (f)
فرهنگ معین
آن که امید ندارد، درمانده، بیچاره. [خوانش: (اُ) [په.] (ص.)]
معادل ابجد
380