معادل ابجد
میدان در معادل ابجد
میدان
- 105
حل جدول
میدان در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
میدان در مترادف و متضاد زبان فارسی
- زمین مسابقه، زمینبازی، ساحت، عرصه، فضا، گستره، محوطه، جولانگاه، صحنه، معرکه، رزمگاه، مصافگاه، زمینه فعالیت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
میدان در فرهنگ معین
- پهنه زمین، عرصه، محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه، جمع میادین، زمین یا محوطه بازی و مسابقه. [خوانش: (مِ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
میدان در لغت نامه دهخدا
- میدان. [م َ / م ِ] (اِ مرکب) مرکب از می + دان، پسوند ظرفیت چنانکه گلدان، جای گل وشمعدان، جای شمع. ظرف و آوند شراب و پیاله ٔ شرابخواری. (از شعوری ج 2 ورق 357) (از ناظم الاطباء). ظرف و اوانی شراب را گویند. (برهان). در فارسی به معنی ظرف می است و ظرف و آنیه ٔ شراب است. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
- میدان. [م َ ی َ] (ع مص) مید. (ناظم الاطباء). رجوع به مید شود. توضیح بیشتر ...
- میدان. [م َ / می] (ع اِ) عیش فراخ خوش. || صفحه ٔ زمین بی عمارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میدان به کسر میم است آله باشد از دون به معنی لاغر ساختن، چون سواری و گشت زمین فراخ، چارپای را لاغر می کند لهذا میدان گفتند چنانچه مضمار از ضمر مأخوذ است و ضمر به معنی لاغر میان شدن است و بعضی نوشته اند که میدان، به فتح، فارسی و میدان به کسر، معرب آن است. (از غیاث). میدان فارسی معرب است. (المعرب جوالیقی ص 315). میدان در اصل پارسی بود و اعراب بر آن جمع بسته میادین گویند چنانکه فرمان را فرامین گویند. توضیح بیشتر ...
- میدان. [م َ / م ِ] (اِخ) محلتی به نیشابور که بدانجا گروهی از فضلا منسوبند. از آن جمله است میدانی صاحب کتاب السامی فی الاسامی و مجمع الامثال. رجوع به میدانی شود. توضیح بیشتر ...
- میدان. [م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی، واقع در 25هزارگزی شمال باختری خوی با 470 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
- میدان. [م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان میش خاص بخش بدره ٔ شهرستان ایلام، واقع در 23هزارگزی جنوب خاوری ایلام با 350 تن سکنه. آب آن از هفت آب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). توضیح بیشتر ...
- میدان. [م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 20هزارگزی شمال سنقر با 335 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن ماشین رو است. در پایین ده تپه ای از آثار ابنیه ٔ قدیم وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). توضیح بیشتر ...
- میدان. [م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد، واقع در 36 هزارگزی جنوب باختری بروجرد با 252 تن سکنه آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). توضیح بیشتر ...
- میدان. [م ِ] (اِخ) دهی است ازدهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 108هزارگزی بندرعباس با 113 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
میدان در فرهنگ عمید
-
محوطهای معمولاً دایرهایشکل که چندین خیابان را به هم ارتباط میدهد: میدان مادر،
زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش: میدان اسبدوانی،
زمین جنگ و مبارزه: میدان جنگ،
مکان فروش کالایی معیّن: میدان ترهبار،
مکان قابل رؤیت: میدان دید،
محل و عرصۀ انجام یک کار: میدان فعالیت، میدان عمل،
[مجاز] جنگ، نبرد،
* میدان دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار میخواهد بکند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
میدان در فارسی به انگلیسی
- Arena, Compass, Place, Plaza, Scope, Square
فارسی به ترکی
میدان در فارسی به ترکی
- saha, agora
فارسی به عربی
میدان در فارسی به عربی
- ارض، حقل، منتدی، میدان، هدف، واجهه، اَخْتِصاصٌ
عربی به فارسی
میدان در عربی به فارسی
- میدان عمومی , میدان , بازار , میدان محل معامله
فرهنگ فارسی هوشیار
میدان در فرهنگ فارسی هوشیار
- صفحه زمین بی عمارت
فرهنگ فارسی آزاد
میدان در فرهنگ فارسی آزاد
- مَیدان، مِیدان، زمین باز و وسیع برای اسب دوانی یا بازی ها و مسابقات، ایضاً به همان معنای مصطلح در فارسی (جمع: مَیادِین)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
میدان در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
میدان در فارسی به آلمانی
- Begründen, Boden (m), Erdboden, Erde (f), Erden, Grund (m), Platz (m), Zielen, Feld [adjective], Feld [noun]. توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی
میدان در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید