معنی میانسال

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

میانسال‬

orta yaşlı

واژه پیشنهادی

میانسال

جا افتاده


دارای سنی متوسط

میانسال

حل جدول

میانسال

مسن


کنایه از ادم میانسال

جا افتاده


کنایه از آدم میانسال

جا افتاده

جاافتاده


جا افتاده

کنایه از آدم میانسال

فرهنگ فارسی آزاد

عون

عَوْن، (عانَ-یَعُوْنُ) میانسال گردیدن- به سن کمال رسیدن،


عوان

عَوان، میانسال-در سنّ کمال و میانه عمر- چنگهای پیاپی- زمین باران خورده (جمع:عَوْن)،


کهولت

کُهُوْلَت، میانسال شدن (بین 30 تا 50)، در فارسی بمعنای پیری و پیر شدن مصطلح است،

فرهنگ فارسی هوشیار

عاقل مرد

چهل ساله میانسال مرد دو کاره (گویش گیلکی) (صفت) کسی که دوران جوانی را گذرانیده باشد.


اکتهال

‎ میانسالگی: میانسال شدن، دو مویگی: دو موشدن ‎ (مصدر) دو موی شدن، (اسم) دو مویی، میانه سالی.


عاقله زن

چهل ساله میانسال: زن دو کاره (گویش گیلکی) (صفت) زنی است نه پیر و نه جوان زن میان سال.


کهول

‎ میانسال دو موی، تننده ‎ (ص) مردی که در ریش او مو های سیاه و سفید باشد، (اسم) عنکبوت.

آیه های قرآن

وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ

و با مردم، در گاهواره و در حالت کهولت (و میانسال شدن) سخن خواهد گفت؛ و از شایستگان است.»

معادل ابجد

میانسال

192

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری