معنی مک میلن

حل جدول

مک میلن

مخترع دوچرخه

سخن بزرگان

میلن کوندا

خنده ی عمیق، زندگی عمیق است.

لغت نامه دهخدا

مک

مک. [م ِ](اِمص، اِ) عمل مکیدن. هر یکبارکار مکیدن را یک مک می نامند: وقتی این بچه دوتا مک به پستان می زند شیرم تمام می شود.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- مک زدن، مکیدن. بیرون کشیدن مایعی از ظرف آن به وسیله ٔ لب و دهان یا وسایلی مانند تلمبه و آب دزدک که هوا را تخلیه می کنند و مایع را دردرون خود می مکند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).

مک. [م ُ](ق) در تداول عامه، درست راست. اَنگ: ریگ را انداخت مک خورد به لاله ٔ گوش فلان، یعنی انگ خورد به...(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود: این هندوانه ای که جدا کردیم مک چهار کیلو درآمد.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). تمام. کامل. بدون کم و زیاد.

مک. [م َک ک](ع مص) مکیدن.(تاج المصادر)(المصادر زوزنی)(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء). مک المخ مکاً؛ مکید همه مغز استخوان را.(از اقرب الموارد). || ریخ زدن. فضله انداختن. مک بسلحه، ریخ زد.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).مک الطائر بسلحه، مرغ فضله انداخت. || نهایت طلبکاری از وام دار و مسامحه نکردن.(از اقرب الموارد). || هلاک گردانیدن.(منتهی الارب)(ازناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || کم کردن.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء). ||(اِمص) ازدحام. بَک ّ.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ازدحام، مانند بَک ّ و گویند مکه به جهت ازدحام مردم در آن چنین نامیده شده است.(از ذیل اقرب الموارد).

مک. [م َ](اِمص) مکیدن بود.(لغت فرس چ اقبال ص 277). به معنی مکیدن باشد.(برهان)(آنندراج)(انجمن آرا). مَص ّ. مَک ّ. مک زدن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔبعد شود. || یکبار مکیدن.(ناظم الاطباء).و رجوع به مِک شود. ||(فعل امر) امر به مکیدن هم هست یعنی بمک.(برهان). امر از مکیدن هم است.(آنندراج). امر از مکیدن.(فرهنگ رشیدی). ||(نف) مکنده را نیز گویند که فاعل مکیدن باشد.(برهان)(از آنندراج). مکنده.(فرهنگ رشیدی). اسم فاعل مرخم: شیرمک. پستان مک.(فرهنگ نظام):
یابد ز تو جواب نعم سائل نعم
از پیر سالخورده تا طفل شیرمک.
سوزنی.

مک. [م ُ / م َ](اِ) مِطَرد و آن نیزه ٔ کوتاه است که بدان صید کنند.(السامی فی الاسامی). به معنی زوبین است و آن نیزه ای باشد کوچک که عربان مطرد خوانند.(برهان). زوبین.(فرهنگ رشیدی). ژوبین که حربه ای است برای جنگ که عربان مطرد گویند.(آنندراج). زوبین و نیزه ٔ کوچک.(ناظم الاطباء). زوبین را گویند.(جهانگیری):
بادا خلیده دیده ٔ شوخت به زخم خار
وانگاه سفته سینه ٔ شومت به نوک مک.
پوربهای جامی(از فرهنگ جهانگیری).


لک مک

لک مک. [ل َ م َ] (اِ) خالهای سرخ و سیاه بسیار بی برآمدگی بر پوست تن آدمی. لک و پک.


مک سوخته

مک سوخته. [م ُ ت ِ](اِخ) دهی از دهستان بخش جالق شهرستان سراوان است و 100 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 8).

فرهنگ فارسی هوشیار

مک

یکباره مکیدن پارسی تازی گشته مچیتن میچیتن مکیدن میکیدن (اسم) مکیدن، یکبار مکیدن، (فعل) دوم شخص امر بمک، (اسم) در ترکیبات بمعنی } مکنده { آید: پستان مک شیر مک. درست تمام کامل: } فلان مک نود و پنج کیلو وزن دارد. ‎{

فرهنگ معین

مک

(مَ) (اِ.) یک بار مکیدن.

(مُ) (ق.) (عا.) درست، تمام، کامل.

فرهنگ عمید

مک

مکیدن
مکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): طفل شیرمک،

نیزۀ کوچک، زوبین،

فارسی به عربی

مک

امتصاص

معادل ابجد

مک میلن

190

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری