معنی مکیدن

فرهنگ معین

مکیدن

(مَ دَ) (مص م.) چیزی را میان دو لب گذاشتن و آن چه را در آن است به داخل دهان کشیدن.

فارسی به انگلیسی

مکیدن‌

Aspirate, Suck

فارسی به ترکی

لغت نامه دهخدا

مکیدن

مکیدن. [م َ دَ](مص) بر وزن و معنی مزیدن است و آن را چوشیدن هم می گویند.(برهان). مرادف مزیدن و مکیدن دهان و لب هر دو صحیح.(آنندراج). چوشیدن و گذاشتن چیز روان و مایع در دهان و آن را فروبردن و خنیدن.(ناظم الاطباء). فشردن چیزی در میان دو لب و زبان و کام و مایع آن را فروبردن. مک زدن. مَص ّ. رشف. ارتشاف. امتصاص. مَزّ. مَک ّ. ترشف.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ایدون فروکشی به خوشی آن می حرام
گویی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی.
نه مرد نبردی تو خود کودکی
روا باشد ار شیر مادر مکی.
فردوسی.
زمانی سرانگشت را می مکید
زمانی خروشیدنی می کشید.
فردوسی.
اکنون جهان چنان شود از عدل و داد او
کآهوبره مثل مکد از ماده شیر، شیر.
فرخی.
خرد جز که نیکی نداند هگرز
ز نیکی که جز شیر مدحت مکد.
ناصرخسرو.
گرچه یزدان آفریند مادر و پستان و شیر
کودکان را شیر مادر خود همی باید مکید.
ناصرخسرو.
پستان مادر را بجویند و بگیرند و بمکند.(جامع الحکمتین ص 204).
چونانکه شیر و شهد مزد طفل نازنین
تو شهد و شیر دولت و اقبال می مکی.
سوزنی.
در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است.(کلیله و دمنه).
او شیر ز زنگیان مکیده ست
چون زاید از او چنین خراید؟
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 117).
این خون همی مکید ز پستان به جای شیر
وآن همچنان که خرما خایید نوک خار.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان ایضاً ص 196).
شیشه ٔ پرخون که گرّامی مکد
بر امید نفع دل خوش می کند.
مولوی(از آنندراج ذیل گرا).
آب حیات بود و نبات و شکر به هم
آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند.
همام.
یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی
پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی.
صائب.
و رجوع به مک زدن شود.
- لب مکیدن، مزیدن آن را:
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی
من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی.
عسجدی(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || دندان بر لب فشردن از شدت پشیمانی یا خشم. لب گزیدن:
همه ره ز دانا همی لب مکید
فرود آمد از اسب و چندی ژکید.
فردوسی.


سماق مکیدن

سماق مکیدن. [س ُ م َ دَ] (مص مرکب) مکیدن سماق. (فرهنگ فارسی معین). || وقت را ببطالت گذراندن. (از فرهنگ فارسی معین). در تداول، کنایه از عدم کامیابی در کاری، چنانکه گویند: سماق می مکی و سماق نمک.

فرهنگ عمید

مکیدن

چیزی را میان دو لب گذاشتن و آنچه را در آن است به ‌داخل دهان کشیدن، مزیدن، چوشیدن، چوشدن،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مکیدن

مک زدن


سماق مکیدن

کاربی‌حاصل کردن، انتظار بیهوده کشیدن، وقت به بطالت گذراندن

فارسی به عربی

مکیدن

امتصاص

فرهنگ فارسی هوشیار

مکیدن

فروبردن، مک زدن، ترشف


در مکیدن

(مصدر) مکیدن، نوشیدن.


سماق مکیدن

سماک مکیدن زمان کشتن ‎ (مصدر) مکیدن سماق، (مصدر) وقت را به بطالت گذرانیدن.

فارسی به ایتالیایی

مکیدن

succhiare

معادل ابجد

مکیدن

124

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری