معنی مکلی

لغت نامه دهخدا

مکلی

مکلی ٔ. [م ُ ل ِءْ](ع ص) گیاهناک.(ناظم الاطباء). مکان مکلی ٔ؛ جای بسیارگیاه.(از اقرب الموارد).

مکلی. [م ُ ک َل ْ لا](ع ص) کلب مکلی، سگ که گاو بر تهیگاه وی سرون زده باشد.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).

مکلی. [م َ لی ی](ع ص) آنکه صدمه و یا جراحت بر گرده ٔ وی رسیده باشد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط).

حل جدول

مکلی

مخترع ماشین کفش دوزی


مخترع ماشین کفش دوزی

مکلی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

مکلی

100

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری