معنی مکش
لغت نامه دهخدا
مکش. [م َ ک ِ](اِمص) مک و مص. || جذب و کشش.(ناظم الاطباء).
مکش مرگ ما
مکش مرگ ما. [م َ ک ُ م َ گ ِ](ص مرکب) با ناز و عشوه و جامه های نیکو. شیک.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم نازک نارنجی وقر و فری و ژیگولو مآب. کسی که خود را به وضعی غیر عادی بیاراید و در رفتار خود قر و غمزه و غربیله ٔ فراوان داشته باشد.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
فارسی به انگلیسی
Aspiration, Suck, Suction
حل جدول
عمل مکیدن، فعل نهی از کشیدن
عمل مکیدن
جگروز، کپه، مکش، قله ماسوا، کوفته سیرابی
از غذاهای محلی ایلام
جگروز، کپه،مکش ، قله ماسوا، کوفته سیرابی
از غذاهای محلی ایلام
فعل نهی از کشیدن
مکش
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش) . (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی. - 5 امر و نهی.
کش مکش کردن
(مصدر) کشاکش کردن از هر سو کشیدن، جدال کردن ستیزه کردن.
فرهنگ معین
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن، جدال، ستیزه. [خوانش: (کِ مَ کِ) (اِمر.)]
واژه پیشنهادی
مکش
معادل ابجد
360