معنی مول

لغت نامه دهخدا

مول مول

مول مول. (اِمص مرکب) (ریشه یا ماده ٔ مکرر مولیدن). عمل این دست آن دست کردن. عمل مس مس کردن. (یادداشت مؤلف). عمل درنگیدن و تأخیر کردن:
برای تو مهان در انتظارند
سبک تر رو چرا در مول مولی.
مولوی.
منتظر در غیب جان مرد و زن
مول مولت چیست زوتر گام زن.
مولوی.
و رجوع به مول و مول مول زدن و مول مول کردن شود. || (فعل امر) کلمه ٔ امر یعنی باش و درنگ کن و به جائی مرو. (ناظم الاطباء).


مول

مول. (اِ، از اتباع) اتباع پول. مهمل پول: پول مول. (از یادداشت مؤلف).

مول. [م َوْ وِ] (ع ص) رجل مول، مرد بسیارمال و توانگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مَیِّل. (منتهی الارب).

مول. [مُل ْ] (فرانسوی، اِ) (اصطلاح شیمی) مُل. مخفف مولکول گرم. رجوع به مولکول گرم شود.

مول. [م َ] (ع اِ) مال و سامان و اسباب را گویند. (برهان). مال باشد. (فرهنگ جهانگیری).

مول. (ع اِ) عنکبوت. (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از برهان). تارتنه. کارتنه. ج ِ موله، به معنی تننده. (منتهی الارب). رجوع به عنکبوت شود.

مول. (هندی، اِ) به زبان هندی قیمت و بهای هرچیز باشد. || بیخ نباتات را گویند. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). || مایه و سرمایه را گویند. (از برهان). سرمایه بود. (جهانگیری).

مول. (اِ) درنگ و تأخیر. (غیاث). درنگ و تأخیر و توقف و بازایستادگی. (ناظم الاطباء). بودن و درنگ و تأخیر. و مول مول یعنی باش باش. (از برهان) (از آنندراج). درنگ باشد. (لغت فرس اسدی). لفظی است که از برای تأخیر و درنگ گویند. (فرهنگ اوبهی). به معنی تأخیر است و مول مول به معنی آرام آرام. (فرهنگ لغات شاهنامه). درنگ در کاری. تأخیر. (از یادداشت مؤلف). || توبه. (غیاث) (ناظم الاطباء). به معنی بازگشت هم آمده است که کنایه از توبه باشد. (برهان). بازگشت باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). پشیمانی. (ناظم الاطباء). || ناز و غمزه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از غیاث). || عاشق و عاشقباز و رفیق و یار زن. (ناظم الاطباء). معشوقه ٔ زن را گویند. (فرهنگ جهانگیری). معشوق زن. (غیاث). مولی. آنکه با زنی رابطه ٔ نامشروع دارد. دوست نامشروع زن. مردی که زن با وی رابطه ٔ نامشروع دارد. (یادداشت مؤلف). مردی بیگانه که زن دیگری با او سری پیدا کند. (انجمن آرا) (آنندراج). معشوق زن را گویند. (برهان):
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
زنانشان مولها باشد دو درشان هست و یک خانه.
ابوشکور بلخی.
زن مولی داشت. شب خلوت میان معاشرت و اثنای مفاوضت این حال با او گفته شد. (راحهالصدور راوندی).
آن زنک می خواست تا با مول خویش
برزند در پیش شوی گول خویش.
مولوی.
- مول داشتن، با مردی اجنبی راه داشتن. (یادداشت مؤلف).
- مول گرفتن، آشنای نامشروع گرفتن زن. با مرد اجنبی رابطه ٔ غیرمشروع برقرار ساختن زن. (از یادداشت مؤلف).
- مول ننه شدن، سرخر شدن. (فرهنگ عوام تألیف امینی).
- امثال:
گدای درزن ندیدیم، مول کتک زن ندیدیم. (یادداشت مؤلف).
|| حرامزاده و خشوک. (ناظم الاطباء). جنینی که از رابطه ٔ غیرمشروعی پیدا آمده است. بچه ٔ نامشروع زن. حرامزاده. (برهان). بچه ٔ حرامزاده. بچه ٔ نامشروع. بچه ٔ زنی که نه به وجه شرعی زاده باشد. جنین به حرام در شکم. (یادداشت مؤلف). || دزد. (ناظم الاطباء). || قسمی ماهی. طرستوح. ترستوح. طریفلا. (یادداشت مؤلف).

مول. [م َ] (ع مص) مال دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || بامال شدن. (منتهی الارب). بسیارمال شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). خداوند مال شدن. (المصادر زوزنی). مؤول. (منتهی الارب).


مول مول زدن

مول مول زدن. [زَ دَ] (مص مرکب) مس مس کردن. این دست آن دست کردن. به تأخیر انداختن. (از یادداشت مؤلف):
عاشق است و می زند او مول مول
کو ز بی صبریت داند ای فضول.
مولوی.
مول مولی می زد آنجا جان او
در فضای رحمت و احسان او.
مولوی.
و رجوع به مول و مول مول شود.


مول مول کردن

مول مول کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) درنگ کردن. به تأخیر انداختن. این دست آن دست کردن:
بیهده چه مول مولی می کنی
در چنین چه کو امید روشنی.
مولوی.

فرهنگ معین

مول

معشوق، فاسق، فرزند نامشروع. [خوانش: (اِ.)]

(اِ.) درنگ، تأخیر.

فرهنگ عمید

مول

حرامزاده،
(اسم، صفت) [قدیمی] معشوق زن غیر از شوهر خودش،

مولیدن

حل جدول

مول

درنگ و تاخیر

درنگ، تاخیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

مول

فاسق، معشوق، حرام‌زاده، تاخیر، درنگ، کندی، مولش

فارسی به انگلیسی

مول‌

Misbegotten, Paramour, Pause

عربی به فارسی

مول

تبدیل بسرمایه کردن , باحروف درشت نوشتن , سرمایه جمع کردن

گویش مازندرانی

مول

آدم مرموز، ریشه کن شدن افراد یک دودمان، تخم حرام، فرزند...


پلنگ مول

مول پلنگ


مول خی

مول خی

فرهنگ عوامانه

مول

فاسق و رفیق زن شوهردار را گویند.

فرهنگ فارسی آزاد

مول

مَوِّل، مالدار، مُتَمَوِّل،

مُول، (مالَ، یَمُولُ) متمول شدن، مالدار شدن، زیاد شدن مال، بخشیدن مال، عطا کردن، (به «مَیل» و «مَیَل» و «مُیُول» نیز مراجعه شود)،

فرهنگ فارسی هوشیار

مول مول زدن

(مصدر) درنگ کردن تاخیر کردن این پا آن پا کردن: } امر می آمد که نی طامع مشو چون ز پایت خار بیرون شد برو. ‎{ } مول مولی میزد آنجا جان او در فضای رحمت و احسان او ‎{ (مثنوی. نیک. 128:1)

معادل ابجد

مول

76

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری