معنی موسس علویان

حل جدول

موسس علویان

طاهریان

حسن بن زید


موسس سلسله علویان

حسن بن زید


علویان

از سلسله های حاکم بر شمال ایران

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

علویان

علویان. [ع َ ل َ] (اِخ) جمع فارسی عَلَوی. رجوع به علوی شود. سادات. (برهان قاطع): امیر خواجه علی میکائیل را بخواند و گفت: رسولی می آید بساز با کوکبه ٔ بزرگ از اشراف علویان و قضاه و علما وفقها به استقبال روی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). خلافت عباسیان را خللی که آید آن است که در زمین طبرستان ناجمی پیدا آید از علویان. (تاریخ بیهقی ص 422).

علویان. [ع ُل ْ / ع ِل ْ] (اِ مرکب) ج ِ عُلْوی و عِلْوی. رجوع به علوی شود. || کنایه از ملائکه و فرشتگان است. (برهان قاطع). ملایک. (غیاث). || (اِخ) سیارات، که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه است. (برهان). کواکب. (غیاث اللغات).

علویان. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 3 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ مراغه به دهخوارقان. ناحیه ایست دامنه و دارای آب و هوای معتدل سالم. سکنه ٔ آن 763 تن است. آب آن از صوفی چای تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، چغندر، کشمش، نخود، زردآلو و بادام است. اهالی به زراعت اشتغال دارند و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. دارای راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 4).


کاریک علویان

کاریک علویان. [ع َ ل َ] (اِخ) کارک علویان. رجوع به کارک علویان شود: طغشاده ضیاع علیا خنبون که کاریک علویان گویند به وی داده بود. (تاریخ بخارا ص 72).


کارک علویان

کارک علویان. [رَ ک ِ ع َ ل َ] (اِخ) نام ضیاعی در دروازه ٔ نو از شهر بخارا: بدروازه ٔ نو موضعی است که آن را کارک علویان خوانند [و] بر در شهر و (آنجا) امیر منصوربن نوح کوشکی ساخت (بغایت) نیکو چنانکه به وی مثل زدندی از نیکوئی و سال برسیصد و پنجاه شش بود و این ضیاع کارک علویان مملکه ٔسلطانی بود تا بروزگار نصر خان بن طمغاج خان. وی این ضیاع اهل علم را داد از آنکه بشهر نزدیک بود تا فقها را کشاورزی آسانتر بود و عوض وی آن ضیاع را دور (تر) بگرفت و جوی مولیان و کارک علویان معمور بود تا آخر عهد سامانیان (چون ملک از سامانیان برفت آن سرایها خراب شد). (تاریخ بخارا ص 34 و ص 35) و نیز رجوع شود به همین کتاب ص 72 و احوال و اشعار رودکی ص 94.

فارسی به عربی

موسس

اب، منشی، موسس، مولف

فرهنگ عمید

عربی به فارسی

موسس

از پا افتادن , لنگ شدن , فرو ریختن , غرق کردن (کشتی) , فرورفتن , برپا کننده , موسس , بنیان گذار , ریخته گر , قالبگیر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

موسس

بنیانگزار، بنیانگر

کلمات بیگانه به فارسی

موسس

بنیانگذار

معادل ابجد

موسس علویان

333

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری