معنی موزون
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
وزن شده، سنجیده شده، متناسب، هماهنگ، آهنگ دار. [خوانش: (مُ) [ع.] (اِمف.)]
فرهنگ عمید
وزنشده، دارای وزن، سنجیدهشده،
متناسب،
دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب: (علیالخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲: ۵۴۲)،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
آهنگین
مترادف و متضاد زبان فارسی
آهنگین، خوشآهنگ، خوشنوا، همآهنگ، متناسب، سجع، سنجیده، وزنشده،
(متضاد) ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده
فارسی به انگلیسی
Euphonious, Graceful, Harmonious, Just, Lilting, Measured, Poetic, Rhythmic, Rhythmical, Symphonic, Tuneful
فارسی به ترکی
ahenkli, ölçülü, oranlı
فارسی به عربی
متناسق
گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ فارسی هوشیار
سنجیده شده و اندازه کرده شده
فرهنگ فارسی آزاد
مَوزُون، (اسم مفعول وَزَنَ، یَزِنُ، وَزن) وزن شده، دارای وزن (کلام یا شعر)،
فارسی به آلمانی
Harmonisch [adjective]
معادل ابجد
109