معادل ابجد
مور در معادل ابجد
مور
- 246
حل جدول
مور در حل جدول
- مورچه، دانه کش بی آزار
مترادف و متضاد زبان فارسی
مور در مترادف و متضاد زبان فارسی
- مورچه نمل، نمله
فرهنگ معین
مور در فرهنگ معین
- مورچه، کنایه از: شخصی ح قیر و کوچک. [خوانش: [په.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا
مور در لغت نامه دهخدا
- مور. [م َ] (ع اِ) موج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشترک. شترک. نورد. کوهه. کوهه ٔ آب. خیزابه. خیزاب. آب خیز. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || راه پاسپرده ٔ هموار. || هرچیزی نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- مور. [م َ] (ع مص) موج زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تموج. (ناظم الاطباء). || جنبیدن. (آنندراج). ناویدن. (منتهی الارب) (آنندراج). قوله تعالی، یوم تمور السماء مورا، ضحاک گفت یعنی تموج موجاً. ابوعبیده گفت و اخفش نیز یعنی تکفاء. آمدن و رفتن. (ناظم الاطباء). || تردد کردن در عرض. (منتهی الارب) (از آنندراج). تردد نمودن شتر در عرض. (ناظم الاطباء). || به نجد درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
- مور. [م َ] (اِخ) مرو (در تلفظ مردم خراسان). رجوع به مَرْوْ شود. توضیح بیشتر ...
- مور. (ع اِ) گرد پراکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || خاکی که باد بردارد آن را. || باد با گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
- مور. (اِ) حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که تیره ٔخاصی را به نام تیره ٔ مورچگان در این راسته به وجود می آورد. این حشره جانوری است اجتماعی و از نظر هوش و غریزه ٔ طبیعی کامل و دارای گونه های بسیار. و در هر لانه که محل زندگی گروهی از آنان است به چند دسته تقسیم میشوند. عده ای کارگرند، و عموماً فاقد بال هستند و کارشان جمعآوری دانه ومواد غذائی است و حفر لانه و نگهداری تخمها و نوزادان و تعدادی مورچه های نر و ماده ٔ دارای چهار بال نازک. توضیح بیشتر ...
- مور. (اِ) در عبارت زیر از فارسنامه ظاهراً مخفف «مورد» است زیرا در این مورد در عبارت ترجمه ٔ طبری بلعمی نیز «مورد» آمده است: دختر گفت در زیر پهلوی من چیزی است که مرا رنج می رساند چون بدیدند ورق موری بر پهلوی او سخت شده بودو آن را مجروح کرده. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 62). ورجوع به ترجمه ٔ طبری بلعمی چ 2 گنابادی ص 895 شود. توضیح بیشتر ...
- مور. (اِ) زنگاری که در جرم آهن کار کند و به صیقل برطرف نگردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از برهان). || کنایه از حقیر و ضعیف است و ناتوان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || جوهرشمشیر و خنجر و کارد. مورچه و رجوع به مورچه شود. توضیح بیشتر ...
- مور. (اِ) مخفف مورسارج. رأس النمله. (یادداشت مؤلف). رجوع به مورسارج شود. توضیح بیشتر ...
-
مور. (هندی، اِ) به هندی توتیاست. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).
- مور. (اِخ) نام محلی کنار راه زاهدان به بیرجند میان سربیشه و باغ آخوند لی لی، واقع در 42358 گزی زاهدان. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
مور در فرهنگ عمید
- مورچه
فارسی به عربی
مور در فارسی به عربی
گویش مازندرانی
مور در گویش مازندرانی
- نام قلعه ای قدیمی بر فراز کوه قلاسر در کجور
فرهنگ فارسی هوشیار
مور در فرهنگ فارسی هوشیار
- حشره ریزی که در زیر زمین برای خود لانه میسازد و بطور اجتماع زندگی میکند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
مور در فرهنگ فارسی آزاد
- مُور، غبار، گرد و خاک باد، ذرّات پخش در هوا،
- مَور، غیر از معانی مصدری، سرعت، حرکت نرم و ملایم، راه صاف و هموار، موج، اضطراب،. توضیح بیشتر ...
- مَور، (مارَ، یَمُورُ) مضطرب و پُر موج شدن (دریا)، جاری و روان شدن، به سرعت متحرک شدن،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید