معنی موج زدن دریا

حل جدول

موج زدن دریا

ارتجاج


موج دریا

آبخیز، تیار

آبکوهه

کوهه

تیار

آبخیز

لطفا شماره مجله و صفحه

آب خیز

لغت نامه دهخدا

موج زدن

موج زدن. [م َ / م ُ زَ دَ] (مص مرکب) تموج. پدید آمدن خیزاب بر دریا. تلاطم. پیدا آمدن کوهه ٔ آب دریا. (از یادداشت مؤلف). مور. (منتهی الارب). متموج شدن، برآمدگی های پیاپی در سطح آب دریا یابرکه و غیره بر اثر وزش باد پیدا آمدن:
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن.
فردوسی.
گویی که سبز دریا موجی زد
وز قعر برفکند به سر گوهر.
ناصرخسرو.
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا.
خاقانی.
قلزم تیغها زده موج به قلع باب کین
زاده ز موج تیغها صاعقه زای معرکه.
خاقانی.
طاس چو بحر بصره بین جزر و مدش به جرعه ای
ساحل خاک را ز در موج عطای نو زند.
خاقانی.
جهانجوی چون دید کز لشکرش
همی موج دریا زند کشورش.
نظامی.
یا ز دریای جلالت ناگهان موجی زده
جمله را در قعر بحر بیکران انداخته.
عراقی.
تخمط؛ موج زدن دریا. (یادداشت مؤلف). عباب، موج زدن دریا. (تاج المصادر بیهقی). موج، موج زدن آب. (تاج المصادر بیهقی).جیشان، جیش، موج زدن دریا. (تاج المصادر بیهقی).
- موج خون زدن سر تیغ، غرقه به خون شدن تیغ و خون چکیدن از آن بسبب قتل و کشتار بسیار:
گرنه دریاست گوهر تیغش
موج خون چون زند سر تیغش.
خاقانی.
- موج زدن خون، کنایه است از خونریزی بسیار به سبب کشته شدن افراد بسیار:
همی موج زد خون در آن رزمگاه
سری زیر نعل و سری با کلاه.
فردوسی.
- موج زدن خون دل (یا خون در دل)، دلخون شدن، کنایه است از سخت اندوهگین و ماتمزده شدن:
خون دل زد به چرخ چندان موج
که گل از راه کهکشان برخاست.
خاقانی.
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش.
حافظ.
- موج زدن لشکر، کنایه است از بسیاری عدد سپاهیان که حرکت به انبوه آنان چون موج آب نماید: دریایی دید از لشکر که موج می زند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 409).


موج موج

موج موج. [م َ م َ / م ُ م ُ] (ق مرکب) موجها و کوهه های آب پیاپی. (ناظم الاطباء). خیزابه های پی درپی. خیزابها که یکی پس از دیگری پدید آید و حرکت کند. امواج بیشمار پیاپی و پرآشوب. آب با نره های بسیار. آب با ستونه های بسیار. آب با نوردهای بسیار. آب با شترک های بسیار. با اشترک های بسیار:
ابر بینی فوج فوج اندر هوا در تاختن
آب بینی موج موج اندر میان رودبار.
منوچهری.
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوس پشت ابر چو چرغ است رنگ رنگ.
خسروانی.
وگر بیند از دردر او موج موج
سراینده را سر برآرد به اوج.
نظامی.
نفیر نهنگان درآمد به اوج
ز هر گوشه می رفت خون موج موج.
نظامی.
و رجوع به موج شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

موج زدن

مواج‌شدن، پرموج شدن، موجدار شدن، به تلاطم‌درآمدن، سرشار شدن، حرکت پرخروش وانبوه جمعیت

فرهنگ فارسی هوشیار

موج زدن

تلاطم، پیدا آمدن

فارسی به آلمانی

موج زدن

Welle (f), Wellen, Winken (n), Winken, Wogen

فارسی به عربی

موج زدن

تقلب، موجه

فرهنگ فارسی آزاد

موج

مَوج، غیر از معانی مصدری، موج دریا، اضطراب و پریشانی (در هر چیز)، (جمع: اَمواج)،

معادل ابجد

موج زدن دریا

325

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری