معنی موجی

لغت نامه دهخدا

موجی

موجی. [م َ] (اِخ) از گویندگان عثمانی است و دیوانی به ترکی دارد. (از یادداشت مؤلف).

موجی. [م َ جا] (ع ص) ناقه ٔ موجی، ناقه ٔ تیزرو که منکشف و فراخ گردد لنگ آن به سبب اختلاف دست و پای او. (منتهی الارب، ماده ٔ م وج). ماده شتر تیزرو که به سبب مختلف گذاشتن دست و پای لنگ وی گشاد و فراخ گردد. (ناظم الاطباء).

موجی. [م َ / م ُ] (ص نسبی) منسوب به موج. آنکه یا آنچه به موج نسبت دارد. || (اصطلاح نقاشی) رنگ خانه خانه یا مثل موج. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح پزشکی) قسمی از نبض. (یادداشت مؤلف). نبض موجی. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || وهمی و خیالی. (ناظم الاطباء). || قسمی جاجیم در اصطلاح فرش بافی. (یادداشت مؤلف). موج. رجوع به موج شود.


حرکت موجی

حرکت موجی. [ح َ رَ ک َ ت ِ م َ / مُو] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به حرکات موجی شود.


حرکات موجی

حرکات موجی. [ح َ رَ ت ِ م َ / مُو] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرکات اندولاتوار. نوعی از حرکات پرتوپلاسمی است که در جهات مختلفه صورت گیرد، مانند حرکاتی که در موهای گردو و پرچم برگ بیدی دیده میشود. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 82-83 شود.

فارسی به انگلیسی

موجی‌

Sinuous, Wavelike

حل جدول

موجی

دچار شده به موج انفجار


بنیانگذار نظریه مکانیک موجی

لویی بروگلی

فارسی به آلمانی

موجی بودن

Welle (f), Wellen, Winken (n), Winken, Wogen


بطور موجی حرکت کردن

Kräuselung (f), Welligkeit (f)

فارسی به عربی

انگلیسی به فارسی

Ondule effect

طرح موجی - اثر موجی - نقش موجی

معادل ابجد

موجی

59

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری