معنی مهاجرت

مهاجرت
معادل ابجد

مهاجرت در معادل ابجد

مهاجرت
  • 649
حل جدول

مهاجرت در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مهاجرت در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جلای‌وطن، رحلت، کوچ، هجرت،

    (متضاد) اقامت
فرهنگ معین

مهاجرت در فرهنگ معین

  • (مُ جِ رَ) [ع. مهاجره] (مص ل. ) هجرت کردن، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

مهاجرت در لغت نامه دهخدا

  • مهاجرت. [م ُ ج َ / ج ِ رَ] (از ع، اِمص) ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء). بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. (یادداشت مؤلف). ترک دیار گفتن و در مکان دیگر اقامت کردن. مهاجره.
    - مهاجرت کردن، هجرت کردن. کوچ کردن.
    || مفارقت. جدائی. (از ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

مهاجرت در فرهنگ عمید

  • از جایی به‌ جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن،
    دوری کردن از شهر و دیار خود،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مهاجرت در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

مهاجرت در کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

مهاجرت در فارسی به انگلیسی

  • Emigration, Immigration, Migration, Passage, Trek
فارسی به عربی

مهاجرت در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

مهاجرت در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (مصدر) از موطن خود بجایی دیگر انتقال کردن هجرت گزیدن.
فارسی به ایتالیایی

مهاجرت در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

مهاجرت در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه