معنی مهاجر

حل جدول

مهاجر

کوچ‌نشین

سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر در سال 1368

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مهاجر

کوچنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

مهاجر

رحیل، کوچنده، کوچ‌کننده، کوچ‌گر، هجرت‌کننده، مسافر،
(متضاد) مقیم، اشغالگر، حمله‌ور، متهاجم، یورشگر، خشونت‌طلب، مدافع

فارسی به انگلیسی

مهاجر

Emigrant, Migrant, Migratory, Settler

فارسی به ترکی

عربی به فارسی

مهاجر

مهاجر , تازه وارد , غریب , کوچ نشین , اواره , کوچ کننده , سیار , جانور مهاجر , کوچگر

مهاجر , کوچ کننده , وابسته به مهاجرت , مهاجرت کننده , جابجا شونده

فرهنگ فارسی آزاد

مهاجر

مُهاجِر، کسی که از وطن خود به محل دیگری برای اقامت برود، هر یک از افرادی که با حضرت رسول از مکه به مدینه هجرت کردند، در شریعت الهی به هر یک از بهائیانی اطلاق می شود که به اطاعت الله و به قصد نشر نفحات الله و انتشار دین الله از خانه و شهر خود کوچ کرده و در محلی مهاجرتی معین و مقرر برای هجرت سکنی گزیدند

مَهاجِر محل های هجرت، مَواضع هجرت (مفرد: مَهجَر). تَکَلَّمَ بِالمَهاجِر: با کلمات زشت سخت گفت،

فارسی به ایتالیایی

مهاجر

emigrante

فارسی به آلمانی

مهاجر

Auswanderer [noun], Einwanderer (m)

فارسی به عربی

مهاجر

حاج، دخل، مهاجر


جانور مهاجر

مهاجر

لغت نامه دهخدا

مهاجر

مهاجر. [م ُ ج َ] (ع اِ) موضع هجرت. (ناظم الاطباء).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) لقب رجالی محمدبن ابراهیم است. (ریحانه الادب). رجوع به محمدبن ابراهیم شود.

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ. والی یمامه بود در روزگار ابوبکر. (از عیون الاخبار ج 1 ص 177).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن ابی امیه. او به روزگار رسول (ص) و ابوبکر والی صنعا بود. (از یادداشتهای مؤلف).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن ابی المثنی تجیبی، از بنی تجیب (درگذشته به سال 91 هَ. ق.). رئیس شراه بود در اسکندریه. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1077).

مهاجر. [م َ ج ِ] (ع اِ) ج ِ هجر. (ناظم الاطباء). مواضع و جایگاههای هجرت. (از اقرب الموارد). || فحش و سخنهای زشت. (ناظم الاطباء).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (ع ص) کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی رود و هجرت کند. ج، مهاجرون. (ناظم الاطباء).مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه از وطن خود هجرت کند و آن را ترک گوید و در جایی دیگر مسکن گیرد. (ناظم الاطباء).
- مهاجرنشین، سرزمین معمولاً غیرمتمدن که گروهی از متمدنان بالاخص اروپائیان در آن اقامت گزیده و به آبادی آن پرداخته باشند.
|| کسی که با حضرت محمد (ص) از مکه به سوی مدینه هجرت کرده باشد. (ناظم الاطباء). مسلمانانی که در عصر رسول (ص) از مکه به مدینه رفتند و در این شهر سکونت کردند:
رسول کو و مهاجر کجا و کو انصار
کجا صحابه ٔ اخیار و تابع اخیر.
ناصرخسرو.
و رجوع به مهاجرین شود.
- مهاجر و انصار، مکیان که با حضرت پیغمبر (ص) از مکه به مدینه آمدند و مقیم شدند و مدنیان که در مدینه به حضرت پیوستند.

فرهنگ معین

مهاجر

(مُ جِ) [ع.] (اِفا.) هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد.

فرهنگ عمید

مهاجر

کسی که از شهر یا وطن خود به ‌شهر یا کشور دیگر برود و در آنجا سکنی گزیند، هجرت‌کننده،

فرهنگ فارسی هوشیار

مهاجر

کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی هجرت نماید، مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر، آنکه از وطن خود هجرت کند و در جائی دیگر مسکن گیرد

معادل ابجد

مهاجر

249

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری