معنی منقرض کردن
فارسی به انگلیسی
Extinguish, Overthrow
فرهنگ فارسی هوشیار
بر انداختن (مصدر) از بین بردن نابود کردن : } نادر شاه سلسله افاغنه را در ایران منقرض کرد. {
منقرض
بر افتاده برکنار بریده در گذشته (اسم) از بین رونده نابود شده.
منقرض شدن
بر افتادن (مصدر) از بین رفتن نابود شدن: } سلسله آل مظفر بدست تیمور منقرض شد. {
مترادف و متضاد زبان فارسی
ازبین بردن، برانداختن، نابود کردن، مضمحل کردن، برانداختن، برچیدن، از میان برداشتن
منقرض
برانداخته، سرنگون، مضمحل، نابود، نابودشده، ازمیانرفته
منقرض شدن
ازبینرفتن، نابود شدن، انقراض یافتن، مضمحل شدن، برافتادن، برچیده شدن، پایان یافتن، اضمحلالیافتن
فارسی به عربی
لغت نامه دهخدا
منقرض. [م ُ ق َ رِ] (ع ص) بریده شونده و درگذرنده. (آنندراج). بریده شونده. (غیاث). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطعشده و نابود و منعدم. (ناظم الاطباء). برافتاده. ورافتاده.
- منقرض شدن، از بین رفتن. نابود شدن.ورافتادن: گفتند پیران بنی اسرائیل منقرض شدند و تو کودکان ایشان را می کشی نسل ایشان منقطع شود. (ابوالفتوح).
- منقرض کردن، نابود کردن. از بین بردن. برانداختن.
|| وقت درگذشته و فانی شده. || دندانه دندانه شده. || خردشده. (ناظم الاطباء).
منقرض. [م ُ ق َ رَ] (ع اِ) انقراض. پایان. نهایت. آخر.وقت انقراض: ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمه ٔ خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی).
عربی به فارسی
معدوم , ازبین رفته , منقرض , تمام شده , مرده , منسوخه , خاموش شده , نایاب
حل جدول
برچیدن، برانداختن، از میان بردن
فرهنگ عمید
ازمیانرفته، نابودشده، درگذشته،
فرهنگ فارسی آزاد
مُنقَرِض، (اسم فاعل از اِنقِراض) به کلی از بین رفته، قطع شده،
فرهنگ معین
(مُ قَ رِ) [ع.] (اِفا.) از میان رفته، نابود شده.
معادل ابجد
1464