معنی منظم

منظم
معادل ابجد

منظم در معادل ابجد

منظم
  • 1030
حل جدول

منظم در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

منظم در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آراسته، بسامان، پرداخته، باترتیب، مرتب، منتظم،
    (متضاد) پراکنده، نابسامان، نامنظم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

منظم در فرهنگ معین

  • (مُ نَ ظَّ) [ع.] (اِمف.) مرتب شده.
لغت نامه دهخدا

منظم در لغت نامه دهخدا

  • منظم. [م ُ ن َظْ ظَ] (ع ص) آراسته و مرتب و نیک مرتب شده ومردف و مسلسل و به خوبی ترتیب داده شده. (ناظم الاطباء). به سامان. به نظم. بانظم. (یادداشت مرحوم دهخدا).
    - منظم شدن، مرتب شدن. به سامان شدن. نظم و ترتیب یافتن.
    - منظم کردن، مرتب کردن. نظم و ترتیب.
    || جواهر به رشته کشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد):
    یعنی برسان به حضرت شاه
    این عقد جواهر منظم.
    خاقانی.
    || سخن موزون و مرتب. (آنندراج) (از منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • منظم. [م َ ظِ] (ع اِ) جای نظم. ج، مناظم. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود. توضیح بیشتر ...
  • منظم. [م ُ ظِ] (ع ص) ماهی یا سوسمار نظام برآورده و نظام خط سپید رشته دار که از دم تاگوش ماهی و سوسمار باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب). ماهی یا سوسمار نظام دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود. || دجاجه منظم، ماکیانی که در شکم وی تخم پدید آمده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انظام شود. توضیح بیشتر ...
  • منظم. [م ُ ن َظْ ظِ] (ع ص) ماهی نظام دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

منظم در فرهنگ عمید

  • با نظم‌وترتیب، آراسته و مرتب،
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

منظم در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به انگلیسی

منظم در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

منظم در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

منظم در فارسی به عربی

عربی به فارسی

منظم در عربی به فارسی

  • قاعده دار , با همست , همست دار
فرهنگ فارسی هوشیار

منظم در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ‎ ماهی، سوسمار ویراستگاه (اسم) نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. (اسم) محل نظم جمع: مناظم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

منظم در فرهنگ فارسی آزاد

  • مَنظِم، مکان نَظم (جمع: مَناظِم)
فارسی به ایتالیایی

منظم در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

منظم در فارسی به آلمانی

  • Gewöhnlich, Gleichmäßig, Ordentlich, Regelmäßig, Regelrecht
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه