معنی مندیل

فرهنگ فارسی هوشیار

مندیل

مندیل در فارسی: دستمال دستار چه شکوب (اسم) دستمال، دستار عمامه: } آمد و بنشست با مندیل زفت تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت. ‎{ (بهار 218:2) جمع: منادیل.


مندیل بسر

(صفت) کسی که دستار و عمامه بسر دارد: آخوند مندیل بسر (در مقام استهزا گویند)


حاشیه مندیل

کناره ی دستار

لغت نامه دهخدا

مندیل

مندیل. [م ِ / م َ] (ع اِ) دستار که دست پاک کنند به وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رومال. (غیاث) (آنندراج). پارچه ای که با آن عرق و جز آن را پاک کنند. ج، منادیل. (از اقرب الموارد). دستمال. روپاک. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابوطاهر. ابوالنظیف. (المرصع):
گر شیردل تر از تو شناسیم هیچ مرد
مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست.
خاقانی.
|| دستار که بر میان بندند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دستارچه که بر میان بندند. (غیاث) (آنندراج). || دستار خوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سفره. دستار خوان. دستر خوان. (یادداشت مرحوم دهخدا). || دستار. ج، منادیل. (مهذب الاسماء).دستار و عمامه. (ناظم الاطباء). دستار و عمامه. دول بند. سرپایان. (یادداشت مرحوم دهخدا):
گشته گریان ز بنده تا آزاد
مانده عریان ز موزه تا مندیل.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 74).
داری برکی خوب رها کن مندیل
در عیش خوش آویز نه در عمردراز.
نظام قاری (دیوان ص 123).
بر دستار نسوزد بر شمعت مندیل
این مثل خوانده ای کآفت پروانه پر است.
نظام قاری (دیوان ص 125).
آمد و بنشست با مندیل زفت
تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت.
ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 218).
|| در دو شاهد زیر از مثنوی مولوی ظاهراً به معنی لنگ و فوطه آمده است که در گرمابه بدان ستر عورت کنند:
میر شد محتاج گرمابه سحر
بانگ زد سنقر هلا بردار سر
طاس و مندیل گل از التون بگیر
تا به گرمابه رویم ای ناگزیر
سنقر آمد طاس و مندیل نکو
برگرفت و رفت با او دو به دو.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 186).
|| پارچه ٔ نادوخته. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


مندیل بسر

مندیل بسر. [م َ ب ِ س َ] (اِخ) دهی از دهستان گاودول است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

فرهنگ عمید

مندیل

دستار،
[قدیمی] دستمال،

حل جدول

عربی به فارسی

مندیل

دستمال , دستمال گردن , چارقد , روسری , دستمال سر , زن روسری پوش , دستمال سفره , سینه بند , پیش انداز

ترکی به فارسی

مندیل

دستمال

فرهنگ معین

مندیل

(مَ یا مِ) [ع.] (اِ.) دستار و عمامه. ج. منادیل.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مندیل

دستار، سربند، عصابه، عمامه، دستمال

گویش مازندرانی

مندیل

دستاری که زنان زیر روسری می بستند

فرهنگ فارسی آزاد

مندیل

مِندِیل، مَندِیل، دستمال عرق گیر، روبند یا روسری نازک خاص زنان، ایضا نوعی دستار برای رجال که در بعضی نقاط مثل عمامه یا زیر آن به سر می پیچند (جمع: مَنادِیل)،

فارسی به عربی

دستمال

مندیل

معادل ابجد

مندیل

134

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری