معنی منحوس
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) شوم، بدیمن.
فرهنگ عمید
شوم، بداختر،
حل جدول
شوم، بد اختر
مترادف و متضاد زبان فارسی
بداختر، بدبخت، شوم، مشئوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نکبتی،
(متضاد) مبارک، همایون
فارسی به انگلیسی
Evil, Infelicitous, Unlucky
فارسی به عربی
فادح
عربی به فارسی
بیچاره
فرهنگ فارسی هوشیار
مرخشه آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد بر تو مرخشه (منجیک) بد اختر چو تو اختر خویشتن را کنی بد مدار از فلک چشم نیک اختری را (ناصر خسرو) (اسم) شوم نا میمون بد اختر. یا ایام منحوس (منحوسه) . بنظر قدما در ماههای قمری روزهای ذیل نحس بشمار میرفتند: } هفت روزی نحس باشد در مهی زان حذر کن تانیابی هیچ رنج. { } سه و پنج و سیزده با شانزده بیست و یک با بیست و چار و بیست و پنج. { (نصاب. چا. کاویانی 58) توضیح نحس (شوم است) فعل لازم است و اسم مفعول از آن در عربی نیامده و صفت از آن نحس و نحیس است
فرهنگ فارسی آزاد
مَنحُوس، (اسم مفعول از نَحس) شوم، بدطالع، دچار نحوست گردیده، جفا دیده، ضرر کشیده،
واژه پیشنهادی
شوم
معادل ابجد
164