معادل ابجد
منجم در معادل ابجد
منجم
- 133
حل جدول
منجم در حل جدول
- اخترشناس
- اخترشناس، ستاره شُمر
- راصد
- اختر شناس
- اختری
مترادف و متضاد زبان فارسی
منجم در مترادف و متضاد زبان فارسی
- اخترشناس، ستارهشناس، گردونشناس، نجومدان، اختربین
فرهنگ معین
منجم در فرهنگ معین
- (مُ نَ جِّ) [ع. ] (اِفا. ) ستاره شناس، کسی که به دانش اخترشناسی می پردازد. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
منجم در لغت نامه دهخدا
- منجم. [م ُ ن َج ْ ج َ] (ع ص) حساب شده و تعیین شده از روش ستاره ها. (ناظم الاطباء). || وامی که پاره پاره ادا کرده شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجیم شود. توضیح بیشتر ...
-
منجم. [م ُ ن َج ْ ج ِ] (ع ص) ستاره شناس. (دهار). ستاره شناس و وقت شناس. (منتهی الارب) (آنندراج). ستاره شناس. دانای علم نجوم. کسی که تقویم می نویسد و آن راترتیب می دهد. (از ناظم الاطباء). آنکه مواقیت و سیر ستارگان را اندازه گیرد برای دانستن احوال عالم. (ازاقرب الموارد). اخترشمار. ستاره شمر. اخترشناس. اخترگر. فلکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را.
فردوسی.
ز قوت حرکاتش همی ز سیاره
منجمان نشناسند خیر را ز شریر. توضیح بیشتر ...
- منجم. [م َ ج َ] (ع اِ) کان. (منتهی الارب) (آنندراج). معدن. کان. (از ناظم الاطباء). معدن. گویند: فلان منجم الباطل و الضلاله؛ ای معدنهما و مصدرهما. (از اقرب الموارد). منشاء. منبع. اصل: ذکر ششم در سلاطین و ملوک و اکابر که منشاء و منجم ایشان آنجا بوده. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 5). || راه روشن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || محل خروج و گویند: مانجم لهم منجم مما یطلبون، ای مخرج. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
- منجم. [م َ ج ِ / م ِ ج َ] (ع اِ) استخوان برآمده ٔ کرانه ٔ قدم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر یک از دو استخوان بیرون خاسته از درون شتالنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجمان شود. توضیح بیشتر ...
- منجم. [م ِ ج َ] (ع اِ) شاهین ترازو. (دهار). عمود ترازو. ج، مناجم. (مهذب الاسماء). آهنی پهنا که در میانش زبانه ٔ ترازو باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آهنی پهن که در میان وی زبانه ٔ ترازو باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیزی که با آن میخ را کوبند. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
منجم در فرهنگ عمید
فرهنگ واژههای فارسی سره
منجم در فرهنگ واژههای فارسی سره
- اخترشناس، اخترمار
فارسی به انگلیسی
منجم در فارسی به انگلیسی
- Astronomer, Stargazer
فارسی به ترکی
منجم در فارسی به ترکی
- astrolog
فارسی به عربی
منجم در فارسی به عربی
- فلکی، منجم
عربی به فارسی
منجم در عربی به فارسی
- منجم , ستاره شناس , طالع بین , احکامی
فرهنگ فارسی هوشیار
منجم در فرهنگ فارسی هوشیار
- روشن، راه روشن، تو پال آسن (فلز)، کان شاهین ترازو کنداک اختر مار ستاره شمر اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساوه شاه (فردوسی) اختر شناس (صفت) روشن، (اسم) معدن کان. (اسم) دانای علم نجوم اختر شناس ستاره شناس جمع: منجمین. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
منجم در فرهنگ فارسی آزاد
- مَنجَم، معدن، مخزن، تونل معدن، مخرج، راه و واضح و روشن (جمع: مَناجِم)،. توضیح بیشتر ...
- مُنَجِّم، ستاره شناس، عالم نجوم،
واژه پیشنهادی
منجم در واژه پیشنهادی
- اخترشمار
- اختر شمار
- ستاره شناس، گردون شناس، اختربین، رصدبان
- افلاک شناس
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید