معنی ممتنعات

لغت نامه دهخدا

ممتنعات

ممتنعات. [م ُ ت َ ن ِ] (ع ص، اِ) ج ِ ممتنعه. محالات و چیزهای محال و غیرممکن. (ناظم الاطباء).


ممتنعة

ممتنعه. [م ُ ت َ ن ِ ع َ] (ع ص) مؤنث ممتنع. ج، ممتنعات. و رجوع به ممتنع شود.


هبةا

هبها. [هَِ ب َ تُل ْ لاه] (اِخ) ابن حسن علاف، مکنی به ابوبکر از صوفیه ٔ قرن چهارم و از مردم شیراز بود. گویند که شیخ کبیر ابوعبداﷲ محمدبن خفیف، صوفی مشهور (متوفی به سال 371 هَ. ق.) به مریدان خود وصیت کرد که پس از مرگ، شیخ ابوبکر علاف بر وی نماز گزارد. و چون شیخ کبیر درگذشت، شیخ ابوبکر بر وی نماز گزارد. سال وفات وی در شدالازار با جمله ٔ، «توفی فی سنه... و ثمانین و اربعمائه آمده یعنی جای آحاد خالی است ولی در شیرازنامه به سال 480 ذکر گردیده، علامه ٔ فقید محمد قزوینی در حواشی و اضافات شدالازار ص 488 می نویسد: «این تاریخ 480 یا چهارصدوهشتاد و اند که در شیرازنامه و در کتاب حاضر (شدالازار) برای وفات شیخ ابوبکر علاف مسطور است بنحو قطع و یقین و حتم و بدون هیچ تردید و تأملی غلط بسیار فاحش بزرگ واضحی است که از نساخ شیرازنامه یا از نساخ مأخذی که شیرازنامه از آن نقل کرده سرزده است و مؤلف کتاب حاضر (شدالازار) نیز علی العمیاء متابعت شیرازنامه را نموده و بکلی از محالات و ممتنعات عادی است که ابوبکر علاف تا سنه ٔ480 در حیات بوده باشد زیرا که اولاً وفات شیخ کبیر به اکثریت نزدیک به اتفاق مورخین در سنه ٔ 371 بوده است، پس اگر فرض کنیم که سن شیخ ابوبکر علاف در وقتی که در 23 رمضان سنه ٔ 371 بر جنازه ٔ شیخ کبیر نماز میگزارده به اقل تقدیرات ممکنه در امثال این موارد بیست سال هم بوده، در آن صورت چگونه ممکن خواهد بود که وی باز تا سنه ٔ 480 یعنی تا صدونه سال دیگر در حیات بوده و در نتیجه صدوبیست ونه سال عمر کرده باشد، و این فرض بیست سالگی برای ابوبکر علاف برای مجرد تقریب به ذهن است و الا چنانکه در دلیل دوم بیان خواهیم کرد مااز خارج بنحو قطع و یقین میدانیم که سن وی در سال وفات شیخ کبیر یعنی در سنه ٔ 371 هَ.ق. مبلغی از شصت هم متجاوز بوده است و در این صورت اگر او به طبق شیرازنامه و شدالازار در سنه ٔ 480 یا 480 و اند وفات یافته باشد بحداقل صدوشصت ونه سال عمر کرده خواهد بود. ثانیاً سمعانی در انساب در نسبت «الازرکانی » به تقدیم زاء معجمه بر راء مهمله ص 28 ب در شرح احوال عبداﷲبن جعفر ازرکانی گوید: «ابو [عبدالرحمان] عبداﷲبن جعفر الازرکانی ذکره ابوعبداﷲ محمدبن [عبد] العزیز الشیرازی الحافظ فی تاریخ فارس و قال یروی عن شاذان و الزیاد آباذی روی عنه جماعه من اهل شیراز ابوبکربن اسحاق و ابوعبداﷲبن خفیف و ابوبکر العلاف و احمدبن جعفرالصوفی و احمدبن عبدان الحافظ، توفی بسبع لیال خلت من ذی الحجه سنه احدی عشره و ثلثمائه » - انتهی. پس چنانکه ملاحظه میشود ابوبکر علاف به تصریح سمعانی از کسی روایت میکند که در سنه ٔ 311 وفایت یافته بوده یعنی از عبداﷲبن جعفر ازرکانی، پس بالضروره خود ابوبکر علاف مدتی قبل از 311 لابد متولد شده بوده و بنابراین اگر باز تا سنه ٔ 480 یعنی تا 169 سال دیگر در حیات بوده است عمر او متجاوز از 169 سال خواهد بود. ثالثاً خود مؤلف کتاب حاضر (شدالازار) در ص 116 در ترجمه ٔ همین عبداﷲبن جعفر ازرکانی (که وی به صورت «ارزقانی » باقاف عنوان کرده) و وفات او را برخلاف روایت سمعانی در سنه ٔ 340 نگاشته گوید: «و روی عن الشیخ ابی بکر العلاف انه قال ما رأیت اورع منه قال و سألته یوماً ان یخرج الی قراآت ابی حاتم السجستانی فقال ترکتها لانی لم ارها من سلاح الاَّخره... توفی فی سنه اربعین و ثلثمائه الخ ». پس چنانکه مشاهده میشود ابوبکر علاف به تصریح خود مؤلف شدالازار با کسی معاصر و محشور بوده (یعنی با ازرقانی مزبور) که در سنه ٔ 340 وفات یافته بوده، پس اگر سن وی در سال وفات ازرقانی به اقل تقدیرات در حدود بیست سالگی هم بوده و اگر قبول کنیم بطبق شیرازنامه و شدالازار که وی در سنه ٔ 480 یا 480 و اند وفات نموده بوده لازمه ٔ ضروری این دو فقره این میشود که ابوبکر علاف بایستی به حداقل صدوشصت سال عمر کرده باشد. از مجموع سه دلیل مذکور در فوق بحد بداهت واضح وآشکار شد که تاریخ 480 برای وفات ابوبکر علاف از محالات و ممتنعات و غلط صرف و اشتباه محض است و بهیچوجه من الوجوه قابل هیچگونه توجیه و تأویلی نیست و بنحو قطع و حتم و یقین تاریخ مزبور از روی حساب و مقایسه با سایر وقایع حیات ابوبکر علاف و معاصرینش قریب صد سال مؤخرتر از عصری است که وفات ابوبکر علاف در آن عصر ممکن است روی داده باشد، بنابراین قهراً این راه حل به ذهن متبادر میشود که بظن بسیار قوی بلکه تقریباً بنحو قطع و یقین، کلمه ٔ «اربعمائه » و در تاریخ وفات ابوبکر علاف که در شیرازنامه و شدالازار مرقوم است یعنی «ثمانین و اربعمائه» صاف و ساده سهو یکی از نساخ نسخ قدیمه ٔ شیرازنامه یا مأخذ منقول عنه شیرازنامه بوده است که به جای «ثلثمائه» اربعمائه از قلم او دررفته بوده است و بعدها علی العمیاء این غلط در سایر نسخ متأخره کتاب مزبور و از روی آن در کتاب حاضر یعنی شدالازار تکرار شده است. و بدین طریق جمیع اشکالات و تناقضات مذکور در فوق خود بخود حل میشود و دیگر هیچ جای اعتراضی و ایرادی در بین باقی نمیماند، و یکی از قرائنی که ما برای صحت این حدس خود گمان میکنیم به دست آورده ایم فقره ٔ ذیل است: در معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 240 ترجمه ٔ احوال کسی مذکور است بعنوان هبهاﷲبن الحسین ابوبکربن العلاف الشیرازی که در سنه ٔ 377 در شیراز در حدود سن نودسالگی وفات یافته است، این شخص مذکور در معجم الادبا با ابوبکر علاف هبهاﷲبن الحسن که شرح احوال او در شیراز نامه ص 112 و شدالازار ص 80 مذکور است، در جمیع مشخصات و ممیزات (به استثناء نام پدر) یعنی در اسم هبهاﷲ و کنیه ٔ ابوبکر و نسبت خود او یا پدر او علاف و در زمان و مکان که هر دو در حدود 380 در شیراز وفات یافته اند بکلی با هم متحدند، باقی میماند نام پدر که معجم الادباء «حسین » مرقوم است و درشیرازنامه و شدالازار «حسن » و امر در آن نیز بسیار سهل است چه همه کس میداند که این دو نام حسن و حسین بواسطه ٔ کمال تشابه خطی با یکدیگر غالباً در کتب تواریخ و رجال بیکدیگر تصحیف میشوند، بنابراین تقریباً بنحو قطع و یقین میتوان ادعا نمود که شخص مذکور در معجم الادباء از یک طرف و در شیرازنامه و شدالازار از طرف دیگر عیناً با هم یکی باید باشند و اگر این حدس ما صحیح باشد (و تمام امارات و قرائن مذکوره در فوق مؤید صحت آن است) تفاوت بین دو تاریخ وفات یعنی سنه ٔ 377 مذکور در معجم الادباء و سنه ٔ 380 مذکور در شیرازنامه و شدالازار بعد از اصلاح 400 به 300 فقط سه سال خواهد بود و این مقدار قلیل اختلاف در تاریخ سوانح احوال اشخاص از قبیل ولادت و وفات و مسافرت و مهاجرت و امثال ذلک امری است بغایت عادی و کثیرالوقوع و کتب تواریخ و رجال مشحون بدان است ». (شدالازار ص 80 و 488).


معدوم

معدوم. [م َ](ع ص) آنکه موجود نبود.(منتهی الارب)(آنندراج). نیست و نابود و چیزی که موجود نباشد.(ناظم الاطباء). خلاف موجود.(از اقرب الموارد). نیست. نیسته. نچیز. نابود. نابوده. نیست شده. نابودشده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
همه هریک به خود ممکن بدو موجود و ناممکن
همه هریک به خود پیدا بدو معدوم و ناپیدا.
ناصرخسرو.
دشمنت را که جانش معدوم است
حال بد جز به کالبد مرساد.
خاقانی.
مریم طاهره را... و انجیل معظم را به حضرت علیا... شفیع می آورد که یاد بنده ٔ سیماب دل بعدالیوم سیماب وار از میان انگشت فرماید فروگذاشتن و او را معدوم پنداشتن.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 84). اخبار عدل نوشروانی در حذای آن مکتوم بود و آثار عقل فریدونی در ازای آن معدوم نمود.(جهانگشای جوینی ج 1 ص 2).
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود ومعدوم.
سعدی.
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می زنم آسوده و عمری به سر آرم.
سعدی.
- معدوم الذات، هستی نابودشده. که هستی خود را از دست داده: به مایه ٔ هزار عتاب، سایه ٔ یک محبت معدوم الذات نگردد.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 205). القصه بعد از چهل شبانه روز بیماری که این ضعیف به سایه ٔ معدوم الذات و نقطه ٔ موهوم الصفات ماننده شده بود... جهد آن کرد که این کالبد خاکی را به حدود آذربیجان بازرساند.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285).
- معدوم العوض، مفقودالبدل.(مجموعه ٔ مترادفات). بی بدیل. بیمانند: اما بای حال بهتر از آن است که نقد زندگانی که مفقودالبدل و معدوم العوض است صرف تحصیل سایر علوم که فی الحقیقت از اسباب تحصیل علم اخلاقند نمایند.(مجموعه ٔ مترادفات ص 340).
- معدوم بودن، نیست بودن و نابود بودن.(ناظم الاطباء).
- معدوم شدن، نیست شدن و ناپدید گشتن.(ناظم الاطباء):
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا.
عبدالواسع جبلی.
کس نیاید به زیر سایه ٔ بوم
ورهمای از جهان شود معدوم.
سعدی.
- معدوم کردن، نیست کردن. نابود کردن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
||(اصطلاح فلسفی) چیزی است که در عالم خارج تقرر و وجود ندارد و در اعدام امتیازی نیست و امتیاز آنها به ملکات آنهاست و آنچه معدوم شود بازگشت نکند.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- معدوم شی ٔ، نیست هست نما و در شاهد زیر این تعبیر مبتنی است بر عقیده ٔ اکثر معتزله که اطلاق «شی ٔ» بر «معدوم ممکن » جایز می شمارند، برخلاف حکما و متکلمین اشعری مذهب که اطلاق «شی ٔ» بر معدوم ممکن روا نمی دانند.(فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر):
شمس تبریزی بیا در من نگر
تا ببینی مر مرا معدوم شی ٔ.
مولوی(کلیات شمس چ فروزانفر).
- معدوم صرف، معدوم محض. معدوم مطلق.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- معدوم مطلق، آنچه که به هیچوجه ثبوتی ندارد نه ذهناً و نه خارجاً ولی ذهن می تواند که تصویری از معدوم مطلق در خود حاضر کندو احکام سلبی بر آن حمل نماید.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- معدوم ممکن، معدومی که ممکن الوجود است در مقابل ممتنعات. هر ممکن الوجودی نظر به ذاتش لیس است و نظر به انتسابش به علت، موجود است. از این جهت است که گویند معدوم ممکن قبل از وجودش جائزالوجود است زیرا اگر جائزالوجود نباشد ممتنعالوجود باشد.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
|| درویش و نیازمند.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || هو یکسب المعدوم، یعنی او بختور است که می رسد چیزی را که دیگران محروم اند از آن.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

حل جدول

ممتنعات

امور محال، غیر ممکن

امور محال و غیرممکن


غیر ممکن

ممتنعات


امور محال و غیرممکن

ممتنعات

فرهنگ فارسی هوشیار

ممتنعات

(اسم) جمع: ممتنعه


ممتنعه

(اسم) مونث ممتنع جمع ممتنعات.

معادل ابجد

ممتنعات

1001

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری