معنی ممتاز

عربی به فارسی

ممتاز

عالی , ممتاز , بسیارخوب , شگرف

فارسی به عربی

ممتاز

جائزه، جید، رییس، شهیر، ضربه قاضیه، ممتاز، ممیز، هائل

لغت نامه دهخدا

ممتاز

ممتاز. [م ُ] (اِخ) میرزا اسماعیل خان. رجوع به ممتازالدوله شود.

ممتاز. [م ُ] (ع ص) جداشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). || برگزیده و پسندیده. منتخب شده. دارای امتیاز و برتری و بزرگواری. (از ناظم الاطباء). برتر. فاضل. افضل. راجح. ارجح. صاحب مزیت. نجیب. مفضل. دارای مزیت. فایق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جدا. مجزا. مشخص:
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و بدل زفتی.
علی قرط اندکانی.
بوزجانی... کریم عهد خویش و ممتاز از جمله اکفا و اقران. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 18).
صفتش در زمانه ممتاز است
دیدنش روح را جهان بین است.
عطار.
ای به خلق از جهانیان ممتاز
چشم خلقی به روی خوب تو باز.
سعدی.
دعای صالح و صادق رفیق جان تو باد
که اهل فارس به صدق و صلاح ممتازند.
سعدی.
هرچه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس
آن که محبوب من است از همه ممتاز آید.
سعدی.
- ممتاز شدن، برگزیده شدن.
- || مزیت یافتن. برتر آمدن.
- ممتاز کردن، برگزیدن. انتخاب کردن.
- || مزیت دادن.
- ممتاز گردانیدن. ممتاز کردن: باری عز شأنه... آن پادشاه... را به روی خوب و تبرک به مجالست ارباب ورع و مثافنت صلحا از ملوک عالم ممتاز گردانیده است. (المعجم چ دانشگاه ص 11).

ممتاز. [م ُ] (اِخ) مولوی سیدامان علی فرزند سیدبرکت علی، نبیره ٔ مولوی سراج الدین احمد. از شاعران قرن سیزدهم، مقیم شهرک فریدپور هند است. در مدرسه ٔ دارالاماره ٔ کلکته تحصیل کرد. از اوست:
به گلشن چون طلسم صحبتی با گلرخان بستم
شکفتن را دری بر روی حوران جنان بستم
رصد بند عروج طالع ناسازگارم من
حضیض خاکساری را به اوج آسمان بستم
ز هر خاری سراغ منزل مقصود می گیرم
ز رنگ خون پای رفتگان، نقش نشان بستم
ز خیر و شر منم آزاد و ممتاز اندر این عالم
نه جور از دشمنان دیدم نه طرف از دوستان بستم.
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 452).

حل جدول

ممتاز

تک

برگزیده، منتخب

فارسی به آلمانی

ممتاز

Artig, Ausgezeichnet, Brav, Gut, Trefflich, Vortrefflich, Vorzüglich

فرهنگ معین

ممتاز

برگزیده، جدا شده، دارای برتری و امتیاز. [خوانش: (مُ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

ممتاز

برگزیده و جدا‌شده، دارای برتری و مزیت،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ممتاز

فرینه

مترادف و متضاد زبان فارسی

ممتاز

برگزیده، زبده، منتخب، نخبه، سرآمد، برجسته، متمایز، چشمگیر، مشخص، عالی، برتر، خوب، اعلا، نفیس، مرغوب، متشخص، مشهور، مهم، شاخص

فارسی به انگلیسی

ممتاز

Classic, Cordon Bleu, Eminent, Excellent, Exquisite, First-Class, Grand, Imperial, Pre-Eminent, Preeminent, Preference, Premium, Prime, Sterling, Superfine, Superior, Thoroughbred

فرهنگ فارسی هوشیار

ممتاز

برگزیده و پسندیده

فرهنگ فارسی آزاد

ممتاز

مُمتاز، (اسم فاعل و مفعول از اِمتازَ، یَمتازُ، اِمتِیاز) برتر و بهترین از سایرین، تمیز داده شده، جدا شده،

معادل ابجد

ممتاز

488

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری