معنی ملحدان

حل جدول

ملحدان

کفار ، مشرکان ،‌کافران ،‌بی دینان

فرهنگ فارسی هوشیار

اباحیه

جماعت ملحدان

مترادف و متضاد زبان فارسی

ملاحده

ملحدان، ملحدها، کافران، بی‌دینان، کفار، ایمان‌باختگان، بدکیشان، زندیقان، مشرکان،
(متضاد) مومنان

لغت نامه دهخدا

اباحیه

اباحیه. [اِ حی ی َ] (ع ص نسبی، اِ) جماعت ملحدان، که چیزی را حرام و ناروا ندانند.


علاءالدین ملحد

علاءالدین ملحد. [ع َ ئُدْ دی ن ِ م ُ ح ِ] (اِخ) محمد. حاکم ملحدان قلعه ٔ اسماعیلیه در زمان سلطان محمد خوارزمشاه. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 655).


حشاشین

حشاشین. [ح َش ْ شا] (اِخ) لقب پیروان حسن صباح و گاه مطلق اسماعیلیان. سبعیان. باطنیان. هفت امامیان. قرمطیان. ملحدان. فاطمیان. اسماعیله. قرامطه. ملاحده. باطنیه. فاطمیه. سبعیه. رجوع به اسماعیلیه شود.


رشنیق

رشنیق. [رَ] (اِ) عامی. غیرسید (مخصوصاً طالب علم غیرسید) «: باید ببینندکه این نعمت در این دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و موحدان و ملحدان و علویان و رشنیقان و تاجیکان...». (کتاب النقض 476) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشنیغ شود.


عویل

عویل.[ع َ] (ع اِمص) بلندآوازی در گریه و فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عَول. عوله. رجوع به عول و عوله شود:
راست پنداری همی بینم که بازآئی ز مصر
درفکنده در سرای ملحدان ویل و عویل.
فرخی.
نوحه کنان و موی کنان به زفیر و عویل و ناله می گفتند. (جهانگشای جوینی).


ملحدستان

ملحدستان. [م ُ ح ِ دِ](اِ مرکب) جای ملحد. مکان ملحد. مسکن و مأوای ملاحده. سرزمین ملحدان: این معنی خاطر منگوخان را باعث و محرض آمد بر قمع قلاع و بلاد ملحدستان قهستان و الموت.(طبقات ناصری ص 698). در بلاد ملحدستان صدوپنج پاره قلعه است هفتاد قلعه در بلاد قهستان و سی وپنج پاره قلعه در کوههای عراق.(طبقات ناصری ص 701).


طاهر

طاهر. [هَِ] (اِخ) (قاضی...). صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان: «آمدن امیربیغو به سیستان » آرد: هم بدین سال (465 هَ. ق.) دیگر باره آمدن ملاحده بدیه ربحن (؟) و حصار بستدن و بردن قاضی طاهر [و] قاضی مسعود را به روز چهارشنبه پنجم جمادی الاخر [ه] بسال پانصد و نود، و یکی شدن لشکر سیستان و غور و خراسان بدر قاین [و] کشتن ملحدان. (تاریخ سیستان 392).

طاهر. [هَِ] (اِخ) ابن مسلم علوی. پدر حسن نامی است که هنگام ظهور تاهرتی یکی از دعات باطنیان که در اثناء آنکه مردم را به الحاد و پیروی باطنیان دعوت میکرد خود را بسمت سفارت از طرف سلطان مصر به دربار سلطان محمود غزنوی معرفی کرد، و چون در آن هنگام سلطان مشغول قلع و قمع ملحدان و باطنیان بود، از تاهرتی بدگمان شد و فرمان داد از احوال او استکشاف کنند، در آن حال کتبی چند از صحائف اهل باطن در میان اوراق تاهرتی یافتند. بالنتیجه مجلسی خاص از اعیان ائمه و قضاه حاضر کردند و حسن بن طاهربن مسلم علوی از شاهدان آن محضر انتخاب شد. و به دلیل و برهان ثابت کرد که تاهرتی علوی نیست، و تعیین او نیز به سفارت از طرف سلطان مصر حقیقت نداشته، و به اباحت خون او فتوی داد. سلطان نیز حکم تاهرتی، با حسن انداخت، و حسن او را بکشت. (تاریخ یمینی صص 398- 402).


زیر

زیر. (اِخ) ابن بلخی در ذیل «زیر و کوه جیلویه » آرد: این قهستانی است نواحی بسیار و حومه ٔ آن زیراست و هوای آن سردسیر است و آبهای روان بسیار و دیهها داشتست نیکو اما در روزگار فترت و استیلاء ملحدان اباد اﷲ سنتهم خراب گشت و درختستان میوه هاست. و زیر، جامع و منبر دارد و نواحی آن به سمیرم نزدیک است و نخجیرگاه است. (از فارسنامه چ گای لیسترانج ص 148).


هویدک

هویدک. [هَُ وَ دَ] (اِخ) نام یکی از پیشوایان ملحدان است. (برهان) (آنندراج). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید:
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابه ٔ هویدیک.
یوستی این نام را هوویدیک ضبط کرده به استناد فولرس II، 1470 a و به کتاب اشپیگل ارجاع کرده. (یوستی، نام نامه ص 140). اشپیگل در کتاب مزبور در بحث از کلمه ٔ اوستائی Hunusta (که طبقه ای از دروجان [دروغ پرستان، پیروان کیش باطل] هستند، رجوع به یوستی، فرهنگ اوستا ص 328 شود) گوید: من اکنون ترجیح میدهم که کلمه ٔ مزبور عنوانی باشد برای انگره مینو [اهریمن]. اسپندیارجی مقدم این کلمه را زیانکار [مضر] تعبیر میکند و اسپندیارجی مؤخر آن را هونوچا یا هویدک (رجوع به فولرس، هویدک شود) میداند، که نشانه ای است برای تشخیص بی دینان. و ممکن است احتمال داد هویدک متن مصحف بَوَنْدَگ پهلوی (در ارمنی بوندک) به معنی کامل بوندس = بونده = بوند باشد، نام یکی از مانویه ٔ روم که با کیش رسمی مانویه مخالفت کرد و او پیشرو مزدک بود. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 337 به بعد و 362 به بعد و302 به بعد (تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدک) شود. در هر حال خاقانی این اسم را در تحفهالعراقین در عنوان «در هجو ابوالعلای گنجه ای » آورده و هویدیک را مسیحی معرفی کرده:
او [ابوالعلا] کیست که با روان تاریک
باشد بمثابت هویدیک
او جز پی نفی حق نپوید
این [هویدیک] از اب و ابن و روح گوید
او [هویدیک] مشرک و این [ابوالعلا] معطل از دل
هم مشرک بهتر از معطّل.
(حاشیه ٔ برهان چ معین از تحفهالعراقین چ قریب صص 235-236).


کوره ٔ قبادخوره

کوره ٔ قبادخوره. [رَ / رِ ی ِ ق ُ خوَرْ / خُرْ رَ] (اِخ) یکی از پنج ولایت فارس است: کوره ٔ قبادخوره ارجان، در ابتدا قبادبن فیروز پدر کسری انوشروان بنا کرد و شهری بود بزرگ با نواحی بسیار، اما به روزگار فتورو استیلای ملحدان اباد هم اﷲ خراب گشت و هوای آن گرمسیر است و رودی عظیم که آن را نهر طاب گویند و منبع آن از حدود سمیرم است آنجا می گذرد زیر پول ثکان و بیرون از آن دیگر رودها و آبهای بسیار است و زمین آن جایگاه ربعی نیکو و از همه گونه میوه ها باشد و درختان خرما و بر خصوص انار ملیسی باشد سخت نیکو و مشمومات. (از فارسنامه ٔ ابن البلخی چ گای لسترنج ص 148). و رجوع به همان مأخذ ص 149، 150 و 151 و خوره ٔ قباد در این لغت نامه شود.


ملحد

ملحد. [م ُ ح ِ](ع ص) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین.(غیاث)(آنندراج). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست.(ناظم الاطباء). طعنه زننده یا ستیهنده و جدل کننده در دین. ج، ملحدون. ملاحده.(از اقرب الموارد). آنکه از دین بازگشته یا عدول کرده یا منحرف شده. آنکه در دین درآورده آنچه را که درآن نیست.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
فارغ نبوی ز جنگ ماهی هرگز
گاهی ملحدکشی و گاهی کافر.
فرخی.
هرکه آموزد اصول دین تو گویی ملحد است
این سخن را باز بین تا در اجابت چیست پس.
ناصرخسرو.
مگر زین ملحدی باشد سفیهی
که چشم سَرْش کور و گوش دل کر.
ناصرخسرو.
زآن طایفه اکنون هزار ملحد
وز لشکر تو پنج یک سواره.
عثمان مختاری(دیوان چ همایی ص 481).
می خورد، شش تازند، غیبت کند لوطی بود
او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
سوزنی.
ملحدان را ظرافتی باشد
تو به دین ملحدی ظریف نه ای.
کمال الدین اسماعیل.
ملحد گرسنه در خانه ٔ خالی بر خوان
عقل باور نکندکز رمضان اندیشد.
(گلستان).
|| آنکه در حرم از حد درگذرد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || آنکه پاس فرمان نمی کند.(ناظم الاطباء). || آنکه با خدای شریک می گرداند. || آنکه ستم می کند. || آنکه غله را جهت گران فروختن نگاه می دارد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به الحاد شود. || باطنی. که معانی ظاهر قرآن را نپذیرد و برای آن معنی باطن قائل باشد: اما درروزگار فترت و استیلای ملحدان اباداﷲ سنتهم خراب گشت.(فارسنامه ٔ ابن البلخی). چنانکه ملحد گوید کار باطن دارد رافضی گوید کار تقیه دارد و علی همواره تقیه کرد.(کتاب النقض ص 98). آثار او بسیار است و یکی از آن جمله فتح ترشیز است که به یک نهضت صد ملحد جاحد را به دوزخ فرستاد.(لباب الالباب چ نفیسی ص 50). و رجوع به ملاحده شود.

معادل ابجد

ملحدان

133

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری