معنی ملایم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ یِ) [ع. ملائم] (ص.) سازگار، آرام.
فرهنگ عمید
موافق و مناسب طبع، سازگار،
آرام،
حل جدول
نرمتاب
مترادف و متضاد زبان فارسی
خلیق، سازگار، صلحجو، مهربان، معتدل، نرمخو،
(متضاد) خشن، ناسازگار، آهسته، بهتانی، کند، یواش،
(متضاد) تند، سریع، مطبوع، نوشین، خوشایند،
(متضاد) ناخوشایند، نامطبوع
فارسی به انگلیسی
Bland, Cool, Gentle, Easy, Good-Tempered, Inoffensive, Still, Lenient, Light, Lightly, Low-Key, Low-Pitched, Meek, Mild, Moderate, Quiet, Restrained, Smoothly, Soft-Spoken, Softhearted, Temperate, Tempered, Tender, Vernal
فرهنگ فارسی هوشیار
نرم خلاو (گویش خراسانی) آرام ساز گار آهسته (اسم) موافق مناسب: . . . } و انبساطی فزوده که خرد آنرا موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند. . . { (چهارمقاله)، سازگار، آهسته آرام: } باصدای ملایمی که لبانش را بزحمت بجنبش آورد گفت. . . { (سروته یک کرباس. ج 156:1)، نرم: } چو میرود حرکاتش ملایم است چنان که وقت نازکی نغمه جنبش مضراب. { (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر. 172)، شخص نرم خو آرام طبع مقابل آتشی مزاج تند خشن: } مرد ملایمی است. { سازوار و موافق و مناسب، ملائم
فارسی به ایتالیایی
leggero
معادل ابجد
121