معنی ملاقاتی

حل جدول

ملاقاتی

ملاقات کننده


ملاقات کننده

ملاقاتی

مترادف و متضاد زبان فارسی

ملاقاتی

صفت بازدیدکننده

واژه پیشنهادی

از آثار برنده نشان کالدکوت

ملاقاتی در مسافرخانه ویلیام بلک

لغت نامه دهخدا

خوش تعارفی

خوش تعارفی. [خوَش ْ / خُش ْ ت َ رُ] (حامص مرکب) خوش برخوردی. مقابل بدتعارفی. خوش ملاقاتی. نکوبرخوردی.


رانده وو

رانده وو. [دِ] (فرانسوی، اِ) وعده گاه. دیدارگاه. جایی که برای دیدار کردن معین کنند. || قرار ملاقاتی که دو یا چند تن در محل یا وقت معین میکنند.


حال

حال. [حال ل] (ع ص) نعت فاعلی از حلول. آنکه جای گیرد. آنکه حلول کند. گنجنده. مظروف. آنچه در محل جای گرفته. مقابل محل. || نازل. فرودآینده. (منتهی الارب).ج، حُلول، حُلاّل، حُلَّل. وقت برسیده. سررسیده. سرآمده. منقضی شده: دین حال، وام سررسیده. موعد ادا رسیده (فقه). خلاف مؤَجّل. || قد علم تعریفه مما سبق و هو عند الحکماء منحصرٌ فی الصوره و العرض. و فی شرح حکمهالعین ان کان المحل غنیّاً عن الحال فیه مطلقاً، ای من جمیع الوجوه یسمی موضوعاً. والحال فیه یسمی عرضاً و ان کان له ای للمحل حاجه الی الحال بوجه یسمی هیولی و الحال فیه یسمی صوره فالموضوع و الهیولی یشترکان اشتراک اخص تحت اعم و هو المحل و یفترقان بأن ّ الموضوع محل مستغن فی قوامه عما یحل ّ فیه و الهیولی محل ّ لایستغنی فی قوامه عما یحل ّ فیه. و العرض و الصوره تشترکان اشتراک اخص تحت اعم ایضاً و هو الحال و یفترقان بأن ّ العرض حال یستغنی عنه المحل و یقوم دونه. و الصوره حال لایستغنی عنه المحل و لایقوم دونه - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). بهری موجودات یافته میشود که با موجودی دیگر ملاقی باشد، ملاقاتی تمام نه بر سبیل مماشت و مجاورت، بل چنانکه میان هر دو مباینتی در وضع تصوّر نتوان کرد. و موجوددوم را از موجود اول صفتی حاصل آید، چنانکه سیاهی وجسم، چه هرگاه که میان سیاهی و جسم ملاقات افتد، آن ملاقات نه بر سبیل مماشت و مجاورت بود، بل ملاقاتی تمام بود. و جسم را به سبب سیاهی صفتی حاصل شود، و آن آنست که او را سیاه گویند، پس این نوع ملاقات را بحکم اصطلاح حکما حلول خوانند. و آن موجود را که بسبب او صفت حاصل آید، مانند سیاهی حال گویند. و آن موجود را که به او موصوف شود، مانند جسم، محل گویند. و حال دوگونه بود: یا حالی بود که سبب قوام محل باشد و محل بی او متقوم و موجود بالفعل نتواند بود مانند امتدادجسمانی، آن چیز را که قابل امتداد است، چه قابل امتداد بی امتداد موجود نتواند بود، و چنین حال را صورت خوانند، و محل او را ماده. و یا حالی بود که محل بی او متقوّم و موجود بالفعل باشد، و آنگاه آن حال در اوحلول کرده باشد، مانند سیاهی و جسم، چه جسم بی سیاهی جسم باشد و موجود بالفعل بود، و چنین حال را عرض خوانند و محل ّ او را موضوع. (اساس الاقتباس صص 35-36).


تبر

تبر. [ت ِ] (اِخ) یاقوت مینویسد: منطقه ای از سودان و معروف به «بلاد التبر». زر خالص بدان منسوب و آن در جنوب مغرب واقع است. بازرگانان از سجلماسه به غانه که شهری در حدود سودان است میروند و مهره های شیشه ای کبود و نمک و عقدها از چوب صنوبر و دستبرنجن ها و حلقه و انگشتریهای مسی بر شترهای قوی هیکل بار کرده با خود میبرند و برای گذشتن از آن بیابان بی آب و علف آب بسیاری از شهرهای لمتونه حمل می کنند و پس از رنج فراوان خود را به غانه میرسانند و از آنجا راهنمایان و مردمان خبره که در کار معامله دستی دارند با خود برداشته به تپه ای میرسند که میان ایشان و اصحاب تبر قرار دارد. در این جا طبل های خود رابصدا درمی آورند. اصحاب تبر که در زیرزمین ها عریان بسر میبرند، صدای طبل ها را شنیده بسوی تپه میروند. دراین وقت بازرگانان مال التجاره ٔ خود را بر سر تپه گذارده از آن محل دور میشوند. و سیاهان بدانجا رفته درکنار هر قسمتی از مال التجاره مقداری زر نهاده از آنجا دور میشوند. دیگر بار، بازرگانان بدانجا رفته بقیمت زر آنان مقداری مال التجاره باقی می گذارند و زر و مازاد مال التجاره را برمیدارند و میروند. بدین طریق هیچگونه ملاقاتی بین تجار و آنان روی نمی دهد. یاقوت گوید: حال گمان دارم که از شدت گرما حیوانی در آن حدود یافت نشود و میان این منطقه و سجلماسه سه ماه راه است. ابن الفقیه گفته است که زر در شنزارهای این منطقه چنان روید که جزر (زردک) و آن را هنگام سر زدن آفتاب برمیگیرند، و نیز گوید خوراک اهل این منطقه ذرت ونخود و لوبیا و لباس آنان پوست پلنگ است. (از معجم البلدان ج 2 ص 360). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


میرزاآقاخان کرم...

میرزاآقاخان کرمانی. [ن ِ ک ِ] (اِخ) میرزا عبدالحسین خان معروف به میرزا آقاخان فرزند میرزا عبدالرحیم بردسیری. در سال 1270 هَ. ق. در کرمان متولد شدو تحصیلات مقدماتی را در کرمان انجام داد و علوم ریاضی و طبیعی و حکمت الهی را فرا گرفت و از صرف و نحو و حساب و منطق و هیأت قدیم بهره ٔ کامل داشت. زبان ترکی را به خوبی میدانست و انگلیسی و فرانسه را نیز بیاموخت. در سال 1302 هَ. ق. به اصفهان سفر کرد و چندی در خدمت شاهزاده ظل السلطان مسعود میرزا بود و چون زندگی با شاهزاده و مصاحبت او را قبول نکرد روانه ٔ طهران شد و پس از چندی با همراهی شیخ احمد روحی کرمانی به اسلامبول عزیمت نمودند و در اداره ٔ روزنامه ٔ اختر به خدمت مشغول شد. در اسلامبول او را با سیدجمال اسدآبادی معروف به افغانی ملاقاتی دست داد و از آن زمان همکاری نزدیک را با مرحوم اسدآبادی پذیرفت. میرزا آقاخان کرمانی به جرم شرکت داشتن در شورش ارامنه که در سال 1312 در ترکیه ٔ عثمانی روی داد مجبور به ترک اسلامبول شد و به اتفاق میرزا حسن خان خبیرالملک جنرال کنسول ایران و شیخ احمد روحی از طرابزان به تبریز آورده شدند و به امر محمدعلی میرزا در سال 1314 هَ. ق. به قتل رسیدند. از تألیفات میرزا آقاخان کرمانی خطابه ها و منشآت است که به صورت رمان و اشعار سروده شده است و تاریخ نثری است موسوم به آینه ٔ سکندری و دیگر تاریخ نظمی است به نام نامه ٔ باستان که مرحوم میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل نسخه ٔ آن را تصحیح نموده است. میرزا آقاخان کرمانی اعتقاد به اتحاد دول اسلامی داشت و تأیید قانون اسلامی را خواهان بود و عقیده داشت که فقط به وسیله ٔ قوانین اسلامی می توان ریشه ٔ استبداد را از بیخ و بُن برآورد و با انجام دادن قوانین اسلام میتوان در زایل کردن رسوم ظالمانه ٔ شاهنشاهی به پیش رفت. (از تاریخ بیداری ایرانیان مقدمه ص 11).


ملاقات

ملاقات. [م ُ](ع اِمص) مأخوذ از تازی، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی.(ناظم الاطباء). ملاقاه: این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود.(قابوسنامه). این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضه ٔ سر با غیب.(کشف الاسرار ج 3 ص 641).
به خدایی که دست قدرت او
ناوک مجری قدر فکند...
کز ملاقات مردک جاهل
بیخ شادی ز جان و دل بکند.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620).
رایت میمون او وقت ملاقات خصم
بر ظفر آموخته چون علم کاویان.
خاقانی.
با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 29). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصه ٔ مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد.(مرزبان نامه ایضاً ص 212). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است.(مرزبان نامه ایضاً ص 268).
بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو
در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ.
مولوی(کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12).
گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.
مولوی(ایضاًص 40).
مردم به دوست محتاج بود در همه ٔ احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و...(اخلاق ناصری). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم.(تاریخ غازان ص 66). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد.(مصباح الهدایه چ همایی ص 326). و رجوع به ملاقاه شود.
- اتفاق ملاقات افتادن، یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر: نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد.(سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 24). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد(گلستان). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند...(تاریخ غازان ص 62).
- ملاقات کردن، دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن:
از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد
با تیر او ملاقات در خانه ٔ کمان کرد.
عظیماپورمولاقیدی(از آنندراج).
|| برخورد. تماس:
وز ملاقات صبا روی غدیر
راست چون آژده ٔ سوهان است.
انوری.
|| تقارن. مقارنت:
الا تا به هر قرن یک بار باشد
ملاقات نوروز با عید قربان.
وحشی(دیوان چ امیرکبیر ص 254).


هادریان

هادریان. (اِخ) امپراتور روم، که پس از مرگ تراژان در سال 117م. به جای وی نشست. آپ پیان اسکندرانی مورخ یونانی که در ابتدای قرن دوم میلادی به دنیا آمده است با وی همزمان است. هادریان مانند اکتاویوس اوگوست بر این عقیده بود که روم نباید در فکر بسط حدود شرقی خود باشد. از این رو، با دولت پارت کنار آمد و تمامی ایالات پارتی را به آن دولت پس داد و سپاهیان روم این ایالات را ترک کردند. در این باب آنچه میدانیم این است: 1- آشور قدیم (آدیابن) را پارتها اشغال کردند. 2- تمامی بین النهرین علیا به پارت سپرده شد. 3- پارثاماسپات پادشاه ارمنستان شد و این کشور باز به حال سابق خود که پادشاهی از خانواده ٔ اشکانی داشت و دولت روم او را نصب میکرد، بازگشت. 4- در باب خُسرون بعضی نویسندگان قدیم نوشته اند که مانند ارمنستان گردید، ولی از سکه هایی که به دست آمده معلوم است که مانند بین النهرین علیا به پارت تعلق یافت. بنابراین از بهره مندیهای تراژان در بدو امر چیزی برای رومیها نماند. این سیاست هادریان و کنار آمدن او با پارتیها باعث صلح ممتدی بین دولتین مزبور شد، ولی چون خسرو گذشت های هادریان را از شکست تراژان میدانست خود را رهین رومیها نشان نمی داد و حتی نزدیک بود روابط دوستانه ٔ بین دو دولت بهم بخورد. اما باز سیاست رومیها که مبنی بر مماشات بود فایق آمد، هادریان در سرحد ایران و روم ملاقاتی با خسرو کرد و مذاکراتی بین او و پادشاه اشکانی روی داد (122م.).و هادریان دختر خسرو را، که در زمان تراژان اسیر شده بود به خسرو پس داد. از وقایع دیگر زمان او اینکه فرس من پادشاه گرجستان از هادریان رنجشی حاصل کرد و جهت آن را از اینجا میدانند، که او به جای اینکه پیش کشی لایقی برای امپراتور بفرستد، لباسهایی که از زر دوخته بودند فرستاد و هادریان بر اثر این هدایا کاری کرد که به پادشاه گرجستان برخورد. هادریان سیصد گناهکار را پیوسته بر آن میداشت که برای تفریح رومیها بازی دربیاورند و آنها را بخندانند، وقتی که لباسها را از طرف فرس من آوردند با تحقیر به آنها نگریسته دستور داد همه را به گناهکاران بسپارند تا در هنگام بازی بپوشند و فرس من از این عمل رنجیده خاطر گشت. ولی باید گفت که قبل از این قضیه هم روابط هادریان با پادشاه گرجستان چندان خوب نبود، زیرا در 130م. که امپراطور روم پادشاهان دست نشانده ٔ ممالکی را که در تحت نفوذ روم بودند، برای ملاقات طلبید فرس من از تکریماتی که می بایست نسبت به امپراتور بجا آورد سرباز زد. هادریان در 138م. درگذشت و پسرخوانده ٔ او اورلیوس که در تاریخ به آن تونینوس پیوس معروف است به جای وی نشست. (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2487- 2490، 2495 و 2501).


خالی

خالی. (ع ص) تهی. مقابل پر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385) (فرهنگ نظام). پرداخته. خِلْوْ. (منتهی الارب) (دهار). خَلّی. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). صِفر. صَفِر. صُفُر. عِرو. (منتهی الارب):
چون می خورم بساتگنی یاد او خورم
وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر.
عماره ٔ مروزی.
برو آفرین کرد خسرو به مهر
که جاوید بادا بکامت سپهر
همان نیمروز از تو خالی مباد
که چون تو ندیده ست گیتی بیاد.
فردوسی.
سگالش بکردند زینسان بهم
دل پهلوان گشت خالی ز غم.
فردوسی.
نیست جائی ز ذکر من خالی
گرچه شهری است یا بیابانی است.
مسعودسعد.
نقصان نکنم که در هنر بحرم
خالی نشوم که در ادب کانم.
مسعودسعد.
بسان کوره و چشمه عدوت را دل و چشم
مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب.
مسعودسعد.
نشاید که ملک بدین سبب مکان خویش خالی گذارد. (کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی).
همه روز آرزوی تست در او
همه شب خالی از خیال تو نیست.
خاقانی.
یکایک هرچه میدانم سر و پای
بگویم با تو گر خالی بود جای.
نظامی.
چو خالی دید میدان آن سخندان
درافکند از سخن گویی بمیدان.
نظامی.
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی.
حافظ.
این طاس خالی از من و آن کوزه ای که بود
پارینه پر ز شهد مصفّی از آن تو.
وحشی.
- امثال:
سبوی خالی را به سبوی پر مزن، با وضع تهی و شکم گرسنه با فارغ بالها هم نشینی مکن یا درمیاویز.
سبوی خالی را قد سبوی پر بزن، با وضع تهی خود با فارغ بالها درآویز یا هم نشینی کن شاید نصیبی بری.
مشک خالی و پرهیز آب ؟!؛ یعنی با مشک خالی دیگر پرهیز آب نباید گفت. و چون گفته شود باعث تعجب است. این مثل در جایی استعمال میشود که فاقد شیئی تظاهر بداشتن آن کند. نظیر: شکم خالی و گوز فندقی.
- اطاق خالی، اطاقی که بی سکنه است و در اصطلاح تهرانی ها اطاقی است که مستأجر ندارد.
- تفنگ خالی، تفنگ غیر پر. تفنگ بی فشنگ.
- امثال:
از تفنگ خالی دو نفر میترسند.
- حیاط خالی، حیاط بی سکنه. حیاطی که مستأجر ندارد.
- جاخالی و جاخالی پای... رفتن، چون کسی بسفر رود ملاقاتی را که دوستان و آشنایان او برای اظهار مهر و دلداری از نزدیکانش میکنند، «جاخالی و جاخالی پای... رفتن » نامند.
- جای خالی، جای خلوت. جای مخلّی:
از چارچیز مگذر گر عاقلی و زیرک
امن و شراب بیغش معشوق و جای خالی.
حافظ.
- || در اصطلاح توپ بازان مکان بازیگر وقتی که بازیگر آن را ترک کرده باشد.
- جای خالی کردن، این مصدر در موردی بکار میرود که کشتی گیر یا مشت باز از جلو حریف در می رود تا حمله ٔ حریف بی نتیجه ماند. و اگر ممکن هم شود حریف خود نیز به زمین آید. و همچنین در وقت گلاویز شدن و نزاع دو طرف این مصدر نیز بهمین معنی استعمال میشود.
- خالی از اغراق، بدون اغراق. (فرهنگ رازی ص 51).
- خالی از معنی، بدون معنی. بی معنی:
در میان صومعه سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی (بدایع).
- خانه ٔ خالی، خانه ٔ بی سکنه ٔ آن:
ملحد گرسنه در خانه ٔ خالی و طعام
عقل باور نکند کز رمضان بگریزد.
سعدی (گلستان).
- دیگ خالی، دیگ تهی.
- شاش خالی، بول (بزبان اطفال).
- شکم خالی، شکم گرسنه: از شکم خالی چه قوت آیدو از دست تهی چه مروت ؟ (سعدی گلستان).
- || آنکه شکمش تهی از غذا باشد. بی غذا:
شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد.
؟
- ظرف خالی، ظرف بی مظروف.
- گوشه ٔ خالی،گوشه ٔ تهی از یار و اغیار:
در خزیدم بگوشه ای خالی
فرض ایزد گزاردم حالی.
نظامی.
- نان خالی، نان بی قاتق. نان بی نانخورش. نان تهی. نان پتی. قِفار.
|| مرد بی زن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). عَزَب. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد). || زن بی شوهر. (ناظم الاطباء) (آنندراج). عَزَبَه. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد). || آنکه درو کند و برکند گیاه تر را. ج، خالون، خالین. || نامزروع. غیر مسکون: دشت خالی. زمین خالی. صحرای خالی. بیابان خشک و خالی. || صاف. بی آمیزش. محض. خالص. (ناظم الاطباء). غیرمخلوط. ناممزوج:
بتاریکی دهد مژده همیشه روشنائیمان
که ازدشوارها هرگز نباشد خالی آسانها.
ناصرخسرو.
نصیحت چو خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است و دفع مرض.
سعدی (بوستان).
|| آزاد. رها. (ناظم الاطباء). || مجوف. میان تهی:
چند زدن چون نی خالی خروش.
امیرخسرودهلوی.
|| مُعَطَّل. بیکار. (ناظم الاطباء). || بلاشاغل. مُهمَل. || بلامدعی. بی مدّعی. || بری. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد). || بی بار. چون: مگر شتر خالی نمیرود؟ || زمان گذشته.


طاهر همدانی

طاهر همدانی. [هَِ رِ هََ م َ] (اِخ) مشهور به باباطاهر عریان. ازخاک پاک همدان بوده. او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب اوقات وایام در بیغوله و غارش مقام. گویند چنان آتشی در دل آن دیوانه ٔ فرزانه برافروخته و بنیاد صبر و طاقت اورا سوخته بودند که با آنکه برودت هوای آن بلد مشهوراست در فصل زمستان در کوه الوند میان برف عور نشسته، و از گرمی شکایت میکرد و بقدر بیست ذرع اطراف وی برف گداخته و آب میگردید. گویند با عین القضاه و خواجه نصیر معاصر بوده است. و محیی الدین لاری صاحب مرآهالادوار این حکایت را به سیدنعمهاﷲ کرمانی نسبت کرده و به نام او نوشته که در کوهستان خراسان در هرات، امرای شاهرخ این معنی را از او مشاهده کردند. معاصر بودن او با عین القضاه و خواجه نصیرالدین طوسی خطاست که اودر چهارصد و ده وفات یافته، و اینان بعد از او بوده اند. غرض مجذوبی است کامل و مجنونی است عاقل، عاشقی است مجرد، و عارفی مُوحد.سخنانش دوبیتی و بلفظ رازی که در آن زمان اهالی ری و دینور بدان تلفظ میکردند واقع و معروف و بسیار اثرناک است. غزلی بنام او مشهور است. بعضی از اشعار آنرا در دیوان ملا محمد صوفی مازندرانی مشهور به اصفهانی دیدم. از رباعیات آن جناب، چند رباعی قلمی میشود:
وِیته سر در بیابانم شو و روج
سرشک از دیده پالانم شو و روج
نه تَو دیرُم نه جایم میکرو درد
همی دانم که نالانم شو و روج
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
چه در شهر و چه در کوه و چه در دشت
به هر جا بنگرم آنجا ته وینم.
(ریاض العارفین).
مسلک درویشی و فروتنی او که شیوه ٔ عارفان است، سبب شد که وی گوشه گیر و گمنام زیسته، تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذاشت. فقطدر بعض کتب صوفیه ذکرهائی از مقامات معنوی، و مسلک ریاضت و درویشی، و صفت تقوی و استغنای او شده است. آنچه از سوانح زندگانی وی معلوم است، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل، اولین شاه سلجوقی، در حدود سال 447 هَ. ق. در همدان اتفاق افتاده، و از این خبر به دست می آید که دوره ٔ شهرت شیخ، اواسط قرن پنجم هجری و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم هجری بوده است. باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند صوفیه بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی اوست سروده و رسالاتی به عربی و فارسی تألیف نموده است. از آن جمله مجموعه ٔ کلمات قصاری است بعربی که عقاید تصوف را در علم و معرفت، ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند. عمده ٔ شهرت باباطاهر در ایران بواسطه ٔرباعیات شیرین و مؤثر عارفانه ٔ اوست. از خصوصیات لفظی این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی فرق دارد، و نیز در لغتی شبیه به لغت لری سروده شده، و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم «فهلویات » نام داده اند. در تمام این رباعیهای ساده و مؤثر، شاعر یاد از پریشانی، تنهائی، ناچیزی و بی چیزی خود کرده، از هجران شکایت نموده، و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است.باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفون است. (تاریخ ادبیات شفق). و راوندی آرد: شنیدم که چون سلطان طغرل بیک به همدان آمد، از اولیاءسه پیر بودند: باباطاهر، باباجعفر، و شیخ حمشاد. کوهکی است بر در همدان آنرا خضر خوانند، بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبه ٔ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر اسکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی، او را گفت: ای ترک ! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ گفت: آنچه تو فرمائی، بابا گفت: آن کن که خدا میفرماید: (اًِن َّ اﷲ یأمر بالعدل و الاحسان) سلطان بگریست و گفت چنین کنم. بابا دستش بستد، و گفت از من پذیرفتی، سلطان گفت: آری. بابا سرابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بیرون کرد، و در انگشت سلطان کرد، و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش. سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی. (مقدمه ٔ دیوان باباطاهر چ محمود عرفان از راحهالصدور). هدایت آرد: نام شریفش باباطاهر است، از علما، حکما و عرفای عهد بوده است، و صاحب کرامات و مقامات عالیه و اینکه بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطا است. وی از قدمای مشایخ است معاصر دیالمه بوده و در سنه ٔ 410 هَ. ق. بوده، قبل از عنصری و فردوسی و امثال و اقران ایشان رحلت نموده، رباعیات بدیع، و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند (ظ:دارد). گویند رسالات از آن جناب مانده و محققان بر آن شروح نوشته اند. بعضی از دوبیتی های وی در این کتاب ثبت میشود:
ز دل نقش جمالت درنشی یار
خیال خط و خالت درنشی یار
مژه کردم به گرد دیده پرچین
که خونابه خیالت درنشی یار.
دلی دارم که بهبودش نمیبو
نصیحت میکرم سودش نمیبو
به بادش میدهم نِش میبره باد
بر آذر مینهم دودش نمیبو.
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو.
دلم از درد هجرانت غمینه
سرینم خشت و بالینم زمینه
گناهم اینکه من ته دوست دیرم
هر آنکت دوست دارد حالش اینه.
هزارت دل بغارت برته ای ویش
هزارانت جگر خون کرته ای ویش
هزاران داغ ویش از سینم اشمرت
همی نشمرته از اشمرته ای ویش.
بنالیدن دلم مانند نی بی
مدامم درد هجرانت ز پی بی
مرا سوزت گدازه تا قیامت
خدا دانه قیامت تا بکی بی.
خورآئین چهره ات افروته تر بی
دلم از تیر عشقت دوته تر بی
ز چه خال رخت ذانی سیاهن
هر آن نزدیک خور بی سوته تر بی.
دلی نازک بسان شیشه ام بی
اگر آهی کشم اندیشه ام بی
سرشکم گر بود خونین عجب نی
مو آن دارم که در خون ریشه ام بی.
نگارینا دل و جانم ته دیری
همه پیدا و پنهانم ته دیری
نمیدانم که این درد ازکه دیرم
همی ذونم که درمانم ته دیری.
کشیمان گر بزاری اج که ترسی ؟
برانی گربخواری اج که ترسی ؟
مو با این نیمه دل از کس نترسم
جهانی دل ته دیری اج که ترسی ؟
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 320).

بیوگرافی

جرالد فیتس

بازیگر (1913، دابلین- ایرلند) پدرش وکیلی نامدار بود. کارش را در تئاتر آغاز کرد. از سال 1934 وارد سینمای انگلستان شد. چهار سال بعد به آمریکا رفت و با حمایت ولز به گروه تئاتری مرکیوری پیوست. از اواخر دهه 1930 بیشتر در محصولات ملودرام هالیوودی ظاهر می‌شد و نقش‌های اول زنان احساساتی را به عهده می‌گرفت. در سال 1971 با اجرای جدیدی از سفر روز طولانی به شب در برودوی، بازگشتی پیروزمندانه به تئاتر داشت. از فیلم‌هایش: عدالت کور، گشوده در طول شب، آسیا روی الیاف نرم، تا ملاقاتی دیگر، آخرین قهرمان آمریکایی، پول آسان به دست آمده، آرتور، ورشکسته.

تعبیر خواب

پرنده

اگر بیند پرنده داشت و از دست او بپرید و دیگر بار به دست او آمد، دلیل که حاجت او روا شود. اگر بیند پرید، دلیل که بعضی از مال او برود. - محمد بن سیرین
تعبیر خواب پرنده نمایانگر اهداف، آرزوها و امیدهای فرد بیننده خواب است. آرزوهایی که نیازمند رهایی از قید و بند هستند به صورت پرنده در خواب مشاهده می‌شوند.
دیدن پرنده در خواب سمبل رهایی از قید و بندهای فرد بیننده خواب است. در تعبیر خواب اسلامی تفسیر خواب پرندگان بر اساس نوع گوشت (حلال و حرام) تعبیر می‌گردند.
بنا به گفته تونی کریسپ مولف کتاب فرهنگ تفسیر رویا تصویر پرندگان در خواب بیانگر موضوعات زیر است:
پرنده: تخیل، شهود، ذهن، رهایی از قید و بندها، افکار یا امیدها و آرزوهای پنهان، اشتیاق برای رفتن به فراسوی محدودیت‌ها و مرزها، آگاهی گسترش یافته در رویا به صورت پرنده بزرگی که توان پرواز در ارتفاع بالا را دارد نشان داده می‌شود، زیرا آگاهی و هشیاری گسترده مانند منظره وسیع‌تر از بالا به زمین است. البته نزدیک شدن بدین حالت ممکن است ترسناک یا حتی دردناک باشد، گسترش دیدگاه‌های ما، پلی میان جهانی که در آن زندگی می‌کنیم و با حواس پنج گانه آن را درک می‌کنیم و دنیای عمیق تر شهود، بصیرت و شور ناخودآگاه مصادیق دیگر دیدن پرندگان در رویا هستند.
کارل گوستاو یونگ می‌گوید:
دیدن پرنده در خواب، نمادی از اهداف، آرمان‌ها و امید هاست. خواب دیدن پرنده‌ای که صدا می‌کند و یا پرواز می‌کند، بیانگر لذت، هارمونی، وجد، تعادل و عشق است. بیانگر نگاهی روشن به زندگی است. شما یک آزادی روحانی و روانشناسی را تجربه می‌کنید. مثل این است که باری از شانه هاتان برداشته شده است.
خواب دیدن پرنده‌ی مرده یا پرنده‌ای که دارد جان می‌دهد، بیانگر ناامیدی است. شما نگران مسائلی هستید که در ذهنتان می‌گذرد.
خواب دیدن پرنده‌هایی که حمله می‌کنند به این معنی است که شما به چند جهت کشیده می‌شوید (تحت فشارید نمی‌توانید تصمیم بگیرید) شما تضادی با روحیاتتان را تجربه می‌کنید. اگر پرنده‌ها تلاش کنند که وارد خانه شوند، بیانگر این است که مسیر مطلوبتان را در زندگی پیش نگرفته اید. دیگران در زندگی تان دخالت می‌کنند و در مسیر زندگی تان سرک می‌کشند.
دیدن تخم پرنده در خواب، نماد پول است
دیدن جوجه از تخم بیرون زدن در خواب، نمادی از موفقیتی است که تاخیر دارد
دیدن لانه پرنده در خواب، نمادی از استقلال، پناه و امنیت است. شما نیاز به چیزی یا جایی امن دارید که به آن برگردید. تعبیر دیگر این است که ممکن است بیانگر تلاشی موفق، فرصت‌های جدید و شانس باشد.
دیدن لانه پرنده در خواب، نمادی از فصل بهار است. زمان یک شروع تازه یا جدید است. تعبیر دیگر این است که لانه پرنده در خواب ممکن است قیاسی از خانه خودتان و ملجا روحانی شما باشد. خواب به شما می‌گوید که با بخش روحانی خود هماهنگ‌تر باشید و روی گسترش و توسعه‌ی آن کار کنید.
خواب دیدن اینکه نوک پرنده در گردنتان گیر کرده است بیانگر این است که شما خیلی غیبت کرده اید (مورد غیبت واقع شده اید)
دیدن قفس پرنده در خواب، بیانگر از دست دادن آزادی است. شما حس می‌کنید که گیر کرده اید و قادر نیستید که خودتان را به طور کامل ابراز کنید.
تعبیر خواب پرنده
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: پرندگان حلال گوشت بهتر از پرندگانی هستند که گوشتشان در مذهب ما حرام شده و پرنده زنده بهتر از پرنده مذبوح است و به همین نحو پرنده خوش نقش بهتر است از پرندگان یک رنگ یا پرندگانی که رنگ نامطلوب و غیر طبیعی دارند. اگر در خواب دیدید که پرنده ای دارید به مراد دل خود می‌رسید بخصوص اگر پرنده خوش رنگ و خوش آواز باشد. این گویای رسیدن به نهایت مراد است و مبارک خوابی است.
ابن سیرین می‌گوید:
اگر ببینی به هوا پریدی و پرنده‌ای را گرفته‌ای، زن خود را رها می‌کنی و زن دیگری می‌گیری.
اگر ببینی پرنده‌ای داری و از دست تو پریده، ولی دوباره روی دست تو نشست، حاجت و خواسته تو برآورده می‌شود، ولی اگر ببینی پرید و بازگشت نکرد، قسمتی از مال و اموالت را از دست می‌دهی
لوک اویتنهاو می‌گوید:
پرنده: ملاقاتی خوشایند
پرنده در حال پرواز: خبرهای خوش
بدام انداختن پرنده: غم و غصه
تخم پرندگان: ارث
لیلا برایت می‌گوید: دیدن پرندگان در خواب، نشانه‌ی موفقیت در انجام کارها است. اگر پرنده‌ای را ببینید که بر روی تخم خود نشسته، به این معنا است که به اهدافتان می‌رسید.
تعبیر خواب صدای پرندگان
محمدبن سیرین گوید: اگر ابن سیرین می‌گوید: اگر ببینی پرنده‌های فراوانی در جایی بانگ و فریاد و هیاهو می‌کنند، مصیبتی به وجود می‌آید.
ابراهیم کرمانی می‌گوید: اگر ببینی جوجه‌های پرنده بانگ و فریاد می‌کند، تعبیرش این است که ماتم و مصیبت بوجود می‌آید.
تعبیر خواب پرنده فروشی
مطیعی تهرانی: اگر خود را در پرنده فروشی مشاهده کردید و آن پرندگان به شما تعلق نداشتند و حتی نمی‌توانستید یکی از آن‌ها را تصاحب کنید موردی پیش می‌آید که از مشاهده کامروائی دیگران حسرت می‌خورید همان طور که در مورد پرواز پرستوها در آسمان گفته شد.
تعبیر خواب جوجه پرنده
مطیعی تهرانی: اگر پرنده را با جوجه دیدید صاحب فرزند می‌شوید و اگر چندین پرنده داشتید به مراد می‌رسید و کام شما از چند جهت روا می‌گردد. اگر پرنده ای داشتید که پرید و شما هم به دنبالش رفتید مجذوب می‌شوید یا به سفر می‌روید و اگر این پرنده رفت و باز نگشت به نوشته مجلسی زیان می‌بینید و محتمل خسارت می‌شوید.
تعبیر خواب جغد، کرکس و گنجشک
مطیعی تهرانی: اگر ببینید جغد یا کرکسی از دست شما پرید و رفت بلائی از شما دور می‌شود. گنجشک دوست مزاحم و وراج است.
تعبیر خواب پرنده در قفس
لوک اویتنهاو:
پرندگان در قفس: خبر رسیدن از سوی فرزندان
پرنده نشسته: سوگ
تعبیر خواب پرنده زیبا
آنلی بیتون می‌گوید:
دیدن پرندگان با بالهای زیبا در خواب، نشانه خوشبختی است.
اگر زنی در خواب پرندگانی زیبا ببیند، نشانه آن است که بزودی همسری دلخواه و ثروتمند خواهد یافت.
دیدن پرنده در خواب به روایت آنلی بیتون
اگر درخواب پرندگانی با بال‌هایی ریخته و خاموش ببینید، نشانه رفتار ظالمانه اغنیا با مردم فقیر است.
دیدن پرنده ای زخمی در خواب، نشانه آن است که برای فرزند گمراه خود تأسف خواهید خورد.
دیدن پرندگان در حال پرواز، نشانه خوشبختی و پایان وضع نامطلوب زندگی.
گرفتن پرندگان در خواب، نشانه رسیدن به خواسته‌هاست.
اگر کشاورزی خواب ببیند پرندگان را با تفنگ شکار می‌کند، نشانه محصول کم و اوضاع نابسامان است.

معادل ابجد

ملاقاتی

582

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری