معنی مقنی

لغت نامه دهخدا

مقنی

مقنی. [م ُ](ع ص) صاحب نیزه.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

مقنی. [م ُ ق َن ْنی](ع ص، اِ) کاریزگر.(دهار). کاریزکننده.(غیاث). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند.(ازانساب سمعانی). دانای مواضع آب در زمین و کننده ٔ کاریز.(ناظم الاطباء). کاریزکنه. کاریزکن. کان کن. کن کن. چاه کن. چاه جو. اَبّار. کُموش. کومش. کمانه. چاه گر. آنکه قنات یا چاه کند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقنی الارض، هدهد. یعنی دانای مواضع آب از زمین.(منتهی الارب). هدهد.(ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

مقنی

(مُ قَ نّ) [ع.] (اِفا.) چاه کن.

حل جدول

مقنی

چاه‌کن

چاه کن


چاه‌ کن

مقنی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مقنی

چاه کن

فرهنگ فارسی آزاد

مقنی

مُقَنِّی، (اسم فاعل از قَنّی، یُقَنِّی، تَقِنَیه) حفر کننده چاه، حفر کننده یا لاروبی کننده قَنات،

فرهنگ عمید

مقنی

کسی که کاریز حفر می‌کند، چاه‌کن،
کسی که قنات را لای‌روبی می‌کند،

کلمات بیگانه به فارسی

مقنی

چاه کن

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقنی

چاه‌کن، کاریزکار، قناعت‌ساز، کاریزگر

فرهنگ فارسی هوشیار

مقنی

کاریز کننده، آنگه قنات یا چاه کند


مقنی باشی

(صفت اسم) رئیس مقنیان (قاجاریه) : } آقا محمد تقی مقنی باشی ‎{ (مراه البلدان ج ‎1 ضمیمه ص 24)، عنوان احترام آمیز } مقنی ‎. {

انگلیسی به فارسی

pitman

مقنی


well sinker

مقنی

معادل ابجد

مقنی

200

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری