معادل ابجد
مقدم در معادل ابجد
مقدم
- 184
حل جدول
مقدم در حل جدول
- زودتر آمده
فرهنگ معین
مقدم در فرهنگ معین
- (اِ. ) جای قدم نهادن، (مص ل. ) از سفر یا از جایی بازآمدن. [خوانش: (مَ دَ) [ع. ]]. توضیح بیشتر ...
- (مُ دِ) [ع.] (اِفا.) اقدام کننده.
- (مُ قَ دَّ) [ع.] (اِمف.) پیش رفته، پیش - افتاده.
لغت نامه دهخدا
مقدم در لغت نامه دهخدا
-
مقدم. [م َ دَ](ع مص) بازآمدن. قُدوم. (از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(از ناظم الاطباء). از سفر و یا از جایی بازآمدن. (غیاث)(آنندراج)(ناظم الاطباء):
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
وز برای مقدمت روحانیان در انتظار.
جمال الدین اصفهانی.
از او التماس حرکت به بخارا کردند تا شهر نیز به مقدم او آراسته شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 86).
مقدم موسی نمودندش به خواب
که کنند فرعون و ملکش را خراب.
مولوی(مثنوی چ رمضانی ص 150). توضیح بیشتر ...
- مقدم. [م ُ دَ](ع اِ) وقت اقدام، و گویند هو جری ٔ المقدم، او در هنگام اقدام دلیر است. (منتهی الارب). وقت و هنگام پیش رفتن و پیش آمدن و اقدام. هو جری ٔ المقدم، او در پیش آمد و اقدام باجرأت است، و در معیار گوید که گویا مصدر است از «افعال » مانند مخرج و مدخل. || دلیری و کوشش و جهد. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- مقدم. [م ُ دِ](ع اِ) گوشه ٔ چشم از سوی بینی. (مهذب الاسماء). مقدم العین، کنج چشم. مقابل مؤخرالعین که دنباله ٔ چشم است. (از منتهی الارب). آن گوشه از چشم که پهلوی بینی می باشد، و مؤخرالعین دنباله ٔ چشم که پهلوی شقیقه است. (ناظم الاطباء). کنج چشم که به طرف بینی باشد. (غیاث)(آنندراج)(از اقرب الموارد). || مقدم الوجه، آنچه پیش باشد از روی. ج، مقادیم. || مقدم الرحل، چوب پیش پالان. (منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
-
مقدم. [م ُ ق َدْ دَ](ع ص) پیش کرده شده. (غیاث)(آنندراج). پیش درآمده و پیش فرستاده و در پیش جای گرفته و پیش آمده وپیش رفته و از پیش فرستاده. (ناظم الاطباء). پیش. پیش افتاده. جلو. جلوافتاده. مقابل مؤخر:
مقدم است به نطق و مسلم است به علم
چو بر جواب سؤال و چو بر سؤال جواب.
ابوالفرج رونی.
ای به هنر بر ملوک عصر مقدم
عصر به داغ تو یافت یکسر ران را.
ابوالفرج رونی(دیوان ص 4).
بزرگوارا بخشنده ٔ جهاندارا
مقدمی تو به اصل و مؤخر آتش و آب. توضیح بیشتر ...
- مقدم. [م ُ ق َدْ دِ](ع ص) فراپیش دارنده. (مهذب الاسماء). پیش کننده. (غیاث)(آنندراج). پیش کننده و در پیش جای گیرنده. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- مقدم. [م ُ ق َدْ دِ](اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توضیح بیشتر ...
- مقدم. [م ُ ق َدْ دِ](اِخ) دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 934 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 4). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
مقدم در فرهنگ عمید
-
هنگام آمدن، وقت قدم نهادن،
[قدیمی] از سفر بازآمدن،
-
پیشرفته، پیشافتاده،
پیشفرستادهشده،
[مقابلِ مؤَخَّر] [مجاز] پیشرو، جلو،
* مقدم داشتن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را پیش انداختن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
مقدم در فارسی به انگلیسی
- Ahead, First, Forward, Head, Lead, Precedent, Preceding, Superior. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
مقدم در فارسی به عربی
- اسبقیه، اولا، رییس الوزراء، قیاده
فرهنگ فارسی هوشیار
مقدم در فرهنگ فارسی هوشیار
- باز آمدن، قدوم، از جائی باز آمدن
فرهنگ فارسی آزاد
مقدم در فرهنگ فارسی آزاد
- مَقدَم، زمان آمدن و حضور، موقع قدم نهادن، حضور، محضر،
- مُقدِم، اقدام کننده، پیشرو، جلو رونده، شتاب کننده در اجرای کار (جمع: مقادیم)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی
مقدم در فارسی به آلمانی
- Beste, Erst, Erste, Ersten, Erstens, Erster, Frühest, Zuerst
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید