معنی مفر

لغت نامه دهخدا

مفر

مفر. [م ِ ف َرر](ع ص) فرس مفر؛ اسب زود و نیکو گریز یا صالح آن که بر وی گریزند.(منتهی الارب)(از آنندراج). اسبی که خوب گریزد و نیکو فرار کند و اسبی که صلاحیت فرار داشته باشد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

مفر. [م َ ف َرر / م َ ف ِرر](ع مص) گریختن.(تاج المصادر بیهقی)(غیاث). فرار.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). و رجوع به فرار شود.

مفر. [م َ ف ِرر / م َ ف َرر](ع اِ) گریختن جای.(مهذب الاسماء). گریزجای.(تفلیسی). جای گریز.(دهار)(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). اسم ظرف است از فرار به معنی جای گریختن، یعنی جایی که در آن گریخته نشیند و از آفت امن یابد.(غیاث). گریزگاه. مهرب. محیص. محید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
حصار کندهه را ازبهیم خالی کرد
بهیم را به جهان آن حصار بود مفر.
فرخی(دیوان چ عبدالرسولی ص 74).
شکر ایزد را کامروز بدانجایگهم
که شهان همه گیتی را آنجاست مفر.
فرخی(ایضاً ص 109).
عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307).
در این آتش چه می جوید سمندروار پروانه
یکی چندین مقر دارد یکی چندین مفر دارد.
ناصرخسرو.
دانم که نیست جز که به سوی تو ای خدا
روز حساب و حشر مفر و وزر مرا.
ناصرخسرو.
کز بادیه ٔ جهالت جز سوی او مفر نیست
زیرا که جاهلان را جز در سقر مقر نیست.
ناصرخسرو.
با چنو پادشاهی این مضایقت نباید کردن، خاصه که از این دیر هیچ مفری نیست.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101).
جناب تو علما را ز نائبات پناه
جوار تو حکما را ز حادثات مفر.
امیرمعزی(دیوان چ اقبال ص 396).
زمانه به دستش دهد نامه ای
نبشته در آن نامه این المفر.
امیرمعزی(ایضاً ص 383).
گفتم بس است حشمت او شرع را پناه
گفتا بس است حضرت او خلق را مفر.
امیرمعزی(ایضاً ص 386).
در دارالکتب و بام دبستان بکنید
بر نظاره ز در و بام مفربگشایید.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 161).
در صمیم عالی علوی مقر و مفر پدید کرد.(سندبادنامه ص 2). و از آن اذیت و بلیت مفر و محیصی نمی دانست.(المعجم ص 7). || مأخوذ از تازی، راه گریز.(ناظم الاطباء). راهی که از آن راه توان گریخت.(غیاث)(آنندراج).

حل جدول

مفر

راه فرار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مفر

گریزگاه

مترادف و متضاد زبان فارسی

مفر

پناهگاه، گریزگاه، مخلص، مهرب

فارسی به انگلیسی

مفر

Blowhole, Bolt-Hole, Escape, Loophole, Outlet


بدون‌ مفر

Dead End

فرهنگ معین

مفر

(مَ فَ رّ) [ع.] (اِ.) گریزگاه، جای گریز.

فرهنگ عمید

مفر

گریزگاه، جای گریختن، راه فرار،

فارسی به عربی

مفر

عادم، منفذ


مفر کشیش بخش

بیت القسیس

فرهنگ فارسی هوشیار

مفر

گریزگاه

فرهنگ فارسی آزاد

مفر

مَفَرّ، گریزگاه، جائی که بدانجا فرار کنند و پناه برند (در معاجم قدیمه عرب مِفَرّ و مَفِرّ هم به موضِع ثبت شده است... در آیه 10 سوره قیمَه مَفَرّ آمده اما بعضی آنرا هم مصدر تلقی کرده فِرار معنی کرده اند نه موضع فرار...)، (به فعل فَرّ نیز مراجعه شود)،


فر، فرار، مفر، مفر

فَرّ، فِرار، مَفرّ، مَفِرّ، (فَرَّ، یَفِرُّ) فِرار کردن، در رفتن، شتافتن، پناه بردن و مُلجّی گشتن،

معادل ابجد

مفر

320

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری