معنی مفارقت

لغت نامه دهخدا

مفارقت

مفارقت. [م ُ رَ / رِ ق َ](از ع، اِمص) از یکدیگر جدا شدن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفارقه. و رجوع به مفارقه شود. ||(اِمص) مأخوذ از تازی، جدایی. مهجوری. دوری.(از ناظم الاطباء): چه هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او به وقت مفارقت اندک بود.(کلیله و دمنه). و سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم ماند.(کلیله و دمنه). به تضریب نمام خائن بنای آن خلل پذیرد و به عداوت و مفارقت کشد.(کلیله و دمنه).
همیشه تا که بود در جهان مفارقتی
میان شدت و ناز و میان شادی و غم.
سوزنی.
امروز، حاشا الحضرت العلیاء، دست فرسوده ٔ مفارقت عزیزان و پای سوده ٔ نیک مردان شده است.(منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 212). اگرچه داغی را که خادم داعی از مفارقت رکاب میمون بر جگر داشت مرهم نهاد و نوازش داد...(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 69). همه شب سمیر کواکب و مسیر مراکب بودم تا لمعه ٔ کهولت صبح در مفارقت شباب شب پدید آمد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 31). همه جواب مطلق بازدادند و مفارقت دیار و اَمصار کرمان و قطع طمع از آن حدود تکلیف کردند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). امکان موافقت نبود به مفارقت انجامید.(گلستان). چگونه ای در مفارقت آن یار عزیز.(گلستان).
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی.
سعدی.
ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم.
سعدی.


مفارقت یافتن

مفارقت یافتن. [م ُ رَ / رِ ق َ ت َ](مص مرکب) دور شدن.جدا شدن. دور افتادن: بنده باری تا از خدمت رکاب اعلای جهانداری مفارقت یافته است... قیامتی آشکارا در دیده و دوزخی پنهان در دل دیده است.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 325). و رجوع به مفارقت شود.


مفارقت کردن

مفارقت کردن. [م ُ رَ / رِ ق َک َ دَ](مص مرکب) دور شدن. جدایی اختیار کردن: و چون از دنیا مفارقت کرد به موافقت او از شروان بیرون آمدم.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 102).
کسی که قیمت ایام وصل نشناسد
ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن.
سعدی.
و رجوع به مفارقت شود.

فرهنگ معین

مفارقت

(مُ رِ قَ) [ع. مفارقه] (مص ل.) جدایی، جدا شدن.

فرهنگ فارسی هوشیار

مفارقت

از یکدیگر جدا شدن، جدایی و مهجوری


فرقت

جدایی و مفارقت


هجران

مفارقت، فرق، جدائی

فرهنگ عمید

مفارقت

جدا شدن از هم،
جدایی و دوری،

حل جدول

مفارقت

جدایی


جدایی

مفارقت


جدایى

مفارقت

مترادف و متضاد زبان فارسی

مفارقت

انفصال، جدایی، دوری، هجر، فراق، فرقت، مهجوری، هجران، هجرت،
(متضاد) وصال


مفارقت کردن

جدا شدن، از هم دور شدن، دوری گزیدن

فارسی به عربی

انگلیسی به فارسی

gulf

مفارقت

معادل ابجد

مفارقت

821

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری