معنی معرفت

لغت نامه دهخدا

معرفت

معرفت. [م َ رِ ف َ](ع اِمص) شناختگی و شناسایی.(ناظم الاطباء). شناسایی. شناخت. آشنائی.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و آنکه در سایه ٔ رایت علما آرام گیرد تا به آفتاب کشف نزدیک افتد به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیر او پیدا آید که اوهام نهایت آن رادرنتواند یافت.(کلیله و دمنه). و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق... بی نهایت.(کلیله و دمنه چ مینوی ص 48). و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صائب روزی کرد.(کلیله و دمنه). زیرا که معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است.(کلیله و دمنه). در معرفت حق قرابت و اهتمام به مناظم احوال و قیام به مصالح او مبالغت نمود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391). اندیشه کردم که این پادشاه را هنوز بر احوال من وقوفی نیست و به معرفت امانت و اعتماد من قریب العهد است.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
نزل تحیت به زبانش رسان
معرفت خویش به جانش رسان.
نظامی.
پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر... و مزید مال و مکتسب و معرفت یاران.(گلستان). دیدم که متغیر می شود... به نزدیک صاحبدیوان رفتم به سابقه ٔ معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم.(گلستان، کلیات چ فروغی ص 32). یکی از رؤسای حلب که سابقه ٔ معرفتی در میان ما بود گذر کرد.(گلستان چ یوسفی ص 99).
معرفت قدیم را بحر حجاب کی شود
گرچه به شخص غایبی در نظری مقابلم.
سعدی.
و رجوع به معرفه شود. || علم و حکمت و دانش و هنر و فضل و ادب.(ناظم الاطباء). ادب. فرهنگ. دانش. آگاهی. ج، معارف.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم.
ناصرخسرو.
ذکر او اززبان بسته طلب
معرفت در دل شکسته طلب.
سنائی.
ائمه ٔ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف.(ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 448). ظاهر او را به جمال صورت و کمال هیئت بیاراست و باطن او به نور معرفت مزین و منور کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6).
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم.
خاقانی.
ای گشته به نور معرفت ناظر خویش
آشفته مکن به معصیت خاطر خویش.
خاقانی.
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا.
خاقانی.
خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت
بی دیده را چه میل کشی و چه توتیا.
خاقانی.
خاطرش ازمعرفت آباد کن
گردنش از بار غم آزاد کن.
نظامی.
معرفتی در گل آدم نماند
اهل دلی در همه عالم نماند.
نظامی.
معرفت از آدمیان برده اند
و آدمیان را ز میان برده اند.
نظامی.
در وادی محبت و صحرای معرفت
مردی تمام پاک رو و اختیار کو.
عطار.
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی.
(گلستان).
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر.
حافظ(دیوان چ قزوینی ص 171).
- اهل معرفت، مردم بادانش و باعلم و مردم بافضل و هنر و مردم باهوش و زیرک و بافراست.(ناظم الاطباء):
گویند عالمان که نکردی تو سجده ای
نزدیک اهل معرفت این خود فسانه بود.
خاقانی.
- بامعرفت، آنکه از ادب و فضیلت بهره مند است. آنکه دارای ادب نفس و فرهنگ است.
- بی معرفت، آنکه از دانش و فضیلت و حکمت و ادب عاری است: درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد.(گلستان). رونده ٔ بی معرفت مرغ بی پر.(گلستان).
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
حافظ.
- پرمعرفت، دارای علم و هنر بسیار.(ناظم الاطباء).
||(اصطلاح فلسفه و تصوف) شناختن معلوم مجمل است در صور تفاصیل و از اینجا لازم آید که علم مقدمه ٔ معرفت باشد و مرتبه ٔ او پیش از مرتبه ٔ معرفت.(از نفایس الفنون). معرفت بر معانی چند اطلاق شده است از این قرار: الف - ادراک مطلق اعم از تصور و تصدیق. ب - تصور که تصور تنهارا معرفت گویند و تصدیق را علم. ج - ادراک بسیط اعم از آنکه تصور باشد یا تصدیق و بنابراین تعریف اداراک کلی را علم گویند. د- ادراک جزئی چه آنکه مفهوم جزئی باشد یا حکم جزئی و بنابراین تعرف ادراک جزئی را علم گویند. هَ- ادراک جزئی از روی دلیل که معرفت استدلالی گویند. و- ادراک دوم از چیزی را که اول ادراک کرده باشد و بعد از فراموش کردن مجدداً ادراک کند معرفت گویند. ز- ادراک بعد از جهل که ادراک مسبوق به عدم گویند. در اصطلاح صوفیان معرفت در لغت علم است و علمی است که مسبوق به فکر باشد و قابل شک نباشد. در مصباح الهدایه ص 56 آرد. معرفت عبارت از بازشناختن علوم مجمل است در صورت تفاصیل. معرفت ربوبیت بازشناختن ذات و صفات الهی است در صورت تفصیل احوال و حوادث و نور ازل بعد از آنکه بر سبیل اجمال معلوم شده باشد که موجود حقیقی و فاعل مطلق اوست و تا صورت توحید مجمل علمی مفصل عینی نشود عرفان محقق نشود و صاحب آن عارف نباشد.(فرهنگ لغات و تعبیرات عرفانی). و رجوع به معرفه در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 994 و کشف المحجوب ص 342، 343 و 353 و مصباح الهدایه ص 58 شود.
- معرفت استدلالی، ادراک جزئی از روی دلیل.(فرهنگ لغات و تعبیرات عرفانی).
- معرفت حسی، معرفت یا حسی است یا عقلی، معرفت حسی معرفتی است که از راه حواس ظاهری نسبت به اشیاء خارجی حاصل شود. معرفت عقلی مدرکات کلی عقل است.(فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- معرفت شهودی، در مقابل معرفت استدلالی است و مراد از معرفت شهودی همان برهان صدیقان است که از شهود ناصب آیات و موجد آنها به ذات خود موجود پی برند.(فرهنگ لغات و تعبیرات عرفانی).
- معرفت عقلی. رجوع به ترکیب معرفت حسی شود.
- معرفت کشفی، معرفت کشفی و عیانی حالت معرفتی است که در آن حال تمامت شکوک و شبهات از پیش سالک حق بین برخیزد و بحر ابد با بحر ازل آمیزد.(فرهنگ لغات و تعبیرات عرفانی).
||(اِ) صنعت و پیشه و کسب. || سبب و جهت و واسطه و موجب.(ناظم الاطباء).
- به معرفت او، به سبب او. به واسطه ٔ او.(ناظم الاطباء).


بی معرفت

بی معرفت. [م َ رِ ف َ] (ص مرکب) (از: بی + معرفت = معرفه عربی) که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد. || بی علم و حکمت. بیدانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است. که از ادب نفس وفرهنگ دور باشد: رونده ٔ بی معرفت مرغ بی پراست. (گلستان). درویش بی معرفت نیارامد. (گلستان).
بی معرفت مباش که در من یزید عیش
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
حافظ.
رجوع به معرفت و معرفه شود. || (در تداول عوام) نمک ناشناس. حق ناشناس. بی توجه به نیکیها که درباره ٔ او شده است.


معرفت آموز

معرفت آموز. [م َ رِ ف َ](نف مرکب) کسی که علم و حکمت و هنر و فضل و دانش می آموزاند.(ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

معرفت‌

Civility, Cognition, Cognizance, Cultivation, Decencies, Education, Finish, Knowledge, Nicety, Politeness

فرهنگ عمید

معرفت

شناختن چیزی،
شناسایی،
علم و دانش،

حل جدول

معرفت

شناخت

دانش، بینش، حکمت

فرهنگ فارسی آزاد

معرفت

مَعرِفَت، غیر از معانی مصدری، شناسائی و ادراک حقیقت هر چیز (جمع: مَعارِف)، ایضاً علم، دانائی،


بیضای معرفت

بَیضای مَعرفت، نور معرفت الله، نور شناسائی خدا (به ید بیضاء مراجعه شود)،

فارسی به آلمانی

معرفت

Weisheit [noun]

فرهنگ معین

معرفت

شناسایی، علم، دانش. [خوانش: (مَ رِ فَ) [ع. معرفه] (مص م.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معرفت

شناخت

مترادف و متضاد زبان فارسی

معرفت

آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف، شناختن، وقوف یافتن

فارسی به عربی

معرفت

تراث تقلیدی، حکمه

فرهنگ فارسی هوشیار

معرفت

شناختگی و شناسایی، آشنایی

واژه پیشنهادی

معرفت

شناخت

معادل ابجد

معرفت

790

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری