معنی معاینه

معاینه
معادل ابجد

معاینه در معادل ابجد

معاینه
  • 176
حل جدول

معاینه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

معاینه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی، مشاهده، بررسی (وضع‌بیمار)
فرهنگ معین

معاینه در فرهنگ معین

  • (مص م. ) با چشم دیدن، بررسی و دقت کردن در وضع مریض. [خوانش: (مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ع. معاینه]]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

معاینه در لغت نامه دهخدا

  • معاینه. [م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ](از ع، اِمص) به چشم دیدن. رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت. دیده آمده است. (تاریخ بیهقی). به نظاره ایستاده بودم و آنچه گویم از معاینه گویم. (تاریخ بیهقی). حازم. پیش از حدوث خطر و معاینه ٔ شر چگونگی آن را شناخته باشد. (کلیله و دمنه).
    مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
    که را معاینه باشد خبر چه سود کند.
    (از اسرارالتوحید).
    کیفیت آن جز به معاینه در ادراک نیاید. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

معاینه در فرهنگ عمید

  • (پزشکی) بررسی بدن برای تشخیص بیماری،
    (قید) [عامیانه] دقیقاً، کاملاً،
    (تصوف) کشف و شهود،
    [قدیمی] دیدن، مشاهده،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

معاینه در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

معاینه در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

معاینه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • دیدن به چشم، رویاروی چیزی را دیدن
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید