معنی مصافحه

فرهنگ معین

مصافحه

(مُ فَ حَ یا حِ) [ع. مصافحه] (مص ل.) به هم دست دادن.

لغت نامه دهخدا

مصافحه

مصافحه. [م ُ ف َ / ف ِ ح َ / ح ِ](از ع، اِمص) مصافحه. مصافحت. دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن.(ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات، و این قایم مقام معانقه است.(غیاث).


مصافحه کردن

مصافحه کردن. [م ُ ف َ / ف ِ ح َ / ح ِ](مص مرکب) مصافحت. تصافح. دست دادن در هنگام ملاقات.(از یادداشت مؤلف). دست یکدیگر را گرفتن برای اظهار دوستی: در وقت مصافحه آن درویش تاتکنی را مصافحه نکردند.(انیس الطالبین ص 135).


مصافحت

مصافحت. [م ُ ف َ / ف ِ ح َ](از ع، مص) مصافحه. رجوع به مصافحه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

مصافحه

دست دادن بیکدیگر هنگام ملاقات


مصافحه کردن

(مصدر) دست یکدیگر را گرفتن برای اظهار دوستی.


تصافح

مصافحه کردن

فرهنگ عمید

مصافحه

دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات،
دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مصافحه

روبوسی، معانقه، دست دادن، دست یکدیگررا فشردن


روبوسی

مصافحه

فارسی به عربی

دست (دادن)

مصافحه

معادل ابجد

مصافحه

224

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری