معنی مسکوت
لغت نامه دهخدا
مسکوت. [م َ](ع ص) کسی که دچار بیماری سکته شده باشد.(از اقرب الموارد)(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). سکته زده. مبتلی به بیماری سکته. || ساکت شده و خاموش شده.(ناظم الاطباء).
- مسکوت عنه، چیزی که سزاوار خاموشی بود، و نگفتنی.(ناظم الاطباء).
- مسکوت گذاشتن مطلبی، از آن سخن نگفتن. نخواستن که مطرح شود.
فرهنگ عمید
آنچه دربارۀ آن حرفی زده نمیشود،
حل جدول
امری که در مورد آن حرفی زده نشود
ساکت و خاموش شده
امری که در مورد آن حرفی زده نشود، ساکت، خاموش شده
مسکوت نقره در انگلستان
استرلینگ
امری که در مورد آن حرفی زده نشود
مسکوت
ساکت و خاموش شده
مسکوت
خاموش گذارده شده
مسکوت
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) ساکت شده، خاموش شده.
مترادف و متضاد زبان فارسی
خاموش، بیصدا، ساکت، موقوفگذاشته، سکوتشده، متوقفشده، رهاشده
مسکوت گذاشتن
رها کردن، به حال خود گذاشتن، موقوف کردن
مسکوت ماندن
رهاشدن، ناتمام ماندن، متوقف ماندن
معادل ابجد
526