معنی مسخرگی

لغت نامه دهخدا

مسخرگی

مسخرگی. [م َ خ َ رَ / رِ](حامص) مسخره درآوردن. استهزاء. بذله گوئی. لودگی.لاغ. هزل. سخریه. و رجوع به مسخره شود:
از مسخرگی گذشت و برخاست
پیغامبری ز مکر دستان.
خاقانی.
در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی.(جهانگشای جوینی).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی.
عبید زاکانی.
- مسخرگی کردن، تهکم. خندستانی کردن.
- مسخرگی نمودن، مسخرگی کردن. تهکم. تماجن.(از المصادر زوزنی).

فارسی به انگلیسی

مسخرگی‌

Jape, Tomfoolery

فرهنگ عمید

مسخرگی

مسخره بودن،
شوخی، استهزا،

حل جدول

مسخرگی

شوخی، استهزا

استهزا، شوخی، هزل، لودگی، مزاح

فارسی به عربی

مسخرگی

مهزله


مسخرگی کردن

مقلد، مهرج

فرهنگ فارسی هوشیار

مسخرگی

استهزاء، بذله گوئی، لودگی


مجلس مسخرگی

خندستان


ظرافت و مسخرگی

تتر بو تتره

فرهنگ معین

مسخرگی

(مَ خَ رِ) (حامص.) مسخره بودن، شوخی، استهزاء.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مسخرگی

دلقک‌بازی، شوخی، لودگی، مزاح، استهزا، سخریه

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

tomfoolery

مسخرگی


buffoonery

مسخرگی

معادل ابجد

مسخرگی

930

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری